شعر رضوان
نغمهی داود میخواهد دلم بویِ مشک و عود میخواهد دلم های و هویِ نغمهی چوپانِ دشت بر کنارِ رود میخواهد دلم گیسوی مجنونِ بید و چشمه سار بادِ جان آسود میخواهد دلم لحظههایِ وصل و دیدارِ حبیب بیشکیب و زود میخواهد دلم بویِ گل، شادیِ گلشن، سازِ عشق در کلامِ رود میخواهد دلم عشقِ جانان، سوزِ دل، آهِ درون اشکِ خونآلود میخواهد دلم توبه و حال و مناجات و دعا با غمِ افزود میخواهد دلم نور و شور و مستی و عرفان و عشق در کنارِ رود میخواهد دلم خون و محراب و شهادتهایِ ناب این متاع و سود میخواهد دلم نادمم از بهرِ عصیانِ عظیم درگهی پرجود میخواهد دلم ذاتِ پاک و قرب و رضوانِ خدا چشمِ اشک آلود میخواهد دلم بر سرِ آتش نشستن تا سحر شعلهای پر دود میخواهد دلم
دیگر امشب بهرِ خواهش آمدم
از گنهکاری به کُرنش آمدم
دیگر امشب دیده و دل منکسر
بهرِ احسانِ خدایی منتظر
دیگر امشب دل حریمِ کبریاست
گوشِ من از صوتِ رحمان پرصداست
دیگر امشب موجِ دل کف میزند
بحرِ دیدارِ سحر دف میزند
دیگر امشب نغمهات میخوانَدَم
جلوههایت سویِ حق میرانَدَم
دیگر امشب صوتِ حق بر مفلسان
میدهد میعادِ لطفِ بیکران
دیگر امشب دل اسیرِ کویِ توست
مستِ آن پیچ و خمِ ابرویِ توست
دیگر امشب دست و دل سویِ حبیب
مینوازد نالهی اَمَن یُجیب
دیگر امشب مستیِ چشمِ حبیب
میگدازد این دلم را بیشکیب
دیگر امشب همچو گلها پرپرم
از لهیبِ عشقتان، چون آذرم
دیگر امشب من توسل کردهام
غربتِ گل را تحمل کردهام
دیگر امشب یادِ گلشن کردهام
آتشی از غصه، روشن کردهام
دیگر امشب با شما پَر میکشم
بر تمامِ کوچهها سر میکشم
دیگر امشب شعلهور گردیدهام
من سراپا پرشرر گردیدهام
دیگر امشب کعبه دارم آرزو
در طواف از خونِ خود سازم وضو
دیگر امشب بر کران کردم نظر
بر حبیبِ جمکران کردم گذر
دیگر امشب در هوایِ کویِ تو
برکشیدم دیدهها را سویِ تو
دیگر امشب مهدیِ زهرا کجاست
یوسفِ زیبایِ بی همتا کجاست
دیگر امشب وقتِ هَل مِن ناصر است
لاکن این موجودیِ من قاصر است
دیگر امشب در هوایِ کاظمین
نغمه خوانم همچو مرغانِ حسین
دیگر امشب در بقیع و سامرا
زائرم بر تربتِ این اولیا
دیگر امشب در هوایی دیگرم
آرزومندِ نوایی دیگرم
دیگر امشب نالهها دارد دلم
شور و حالِ کربلا دارد دلم
دیگر امشب بلبلی نغمهسرا
مینوازد داغِ هجرانِ مرا
دیگر امشب وقتِ پخشِ رحمت است
سهمِ هر بنده به قدرِ همت است
دیگر امشب لطفِ ایزد مستدام
میزند دستِ اجابت را مدام
دیگر امشب شامِ غمها پرکشید
بر درونها بهجتِ غفران رسید
دیگر امشب تا سحر جان میدهم
گر بخواهد برتر از آن میدهم
دیگر امشب من هوایی گشتهام
دم به دم محوِ نگاهی گشتهام
دیگر امشب این دلِ من بیریاست
پاک و آسوده سرم گرمِ خداست
دیگر امشب نغمهام شورآفرین
بلبلان، مستِ ندایِ شاکرین
دیگر امشب در دلم شورِ خداست
کعبهی دل روشن از نورِ خداست
دیگر امشب دستِ حاجت خالی است
چشمِ دل بر لطفِ ربِ عالی است
دیگر امشب چشمهها جاری شده
چشمِ جان، آمادهی زاری شده
دیگر امشب گریهها غم میبرد
عفوِ رحمان، درد و ماتم میبَرَد
دیگر امشب بر دلم زخمی رسید
دردِ مولا بر رُخَم اخمی کشید
دیگر امشب شوقِ دیدن میرسد
شور و حالِ پَر کشیدن میرسد
دیگر امشب بر زبانم نامِ توست
کامِ من در آرزویِ جامِ توست
دیگر امشب خندههایت باصفاست
رنگِ چشمت مثلِ دامی پُر بلاست
دیگر امشب در کمینم تا پگاه
میبرم حسرت ز شوقِ یک نگاه
دیگر امشب مستِ مستم کردهای
جامِ رنگینت به دستم کردهای
دیگر امشب خندههایت دلگشا
حلقهی گیسویِ تو مشکل گشا
دیگر امشب دل غمینِ مهرِ توست
دیدهها محوِ شُکُوهِ چهرِ توست
گفتم ز دل نگارا، بین عبدِ بینوا را
گفتا بگو تو دردت،تا من دهم دوا را
گفتم دلم ز عصیان بسته رهِ دعا را
گفتا به شبنمِ دل ، بر جان بده جلا را
گفتم چرا تو یارا، کردی به من مدارا
گفتا تو بنده هستی برخواندهای ثنا را
گفتم بده صفا را، آن مروه و مِنا را
گفتا اگر پسندی ،برخوان به شب نبا را
گفتم که گلعذارا، سِیرم بده سما را
گفتا اگر بخواهی، غافل مشو مسا را
گفتم که ای هًزارا، پایان بده خطا را
گفتا به جهد و ایمان، زایل نما جفا را
گفتم نما هُدی را، صراطِ مصطفی را
گفتا طلب کن از جان، مرضی مرتضی را
گفتم که ای گل آرا، بنگر تو مبتلا را
گفتا بلاکشم باش، تا بنگری هما را
گفتم نگر فنا را، این طالبِ بقا را
گفتا به صبر و طاقت، طی کن تو این بلا را
گفتم بخوان گدا را، رخصت بده لقا را
گفتا بخوان به حمدی، آوای ربنا را
گفتم که ای نگارا، آسان نما رضا را
گفتا نمیرسی تو اِلا بِما سَعی را
گفتم بده صفا را، بی کوشش این جزا را
گفتا فشان تو شبنم از دیده مجتبی را
گفتم چه شد شها را، مولایِ سر جدا را
گفتا ز بهرِمن شد، جریان کربلا را
گفتم چه شد قضا را، بر رنجِ مرتضی را
گفتا که تا بدانی، مظلوم اوصیا را
گفتم بزرگَوارا،بر جان بده شفا را
گفتا طبیب دردم، تا برنهی قفا را
گفتم خدا عدا را، بین حالِ هل اًتی را
گفتا ز خود گرفته، از دیده توتیا را
گفتم ببین خطا را، این رنجِ اولیا را
گفتا بگو تو نفرین، تاآخر اشقیا را