گفتم ز دل نگارا، بین عبدِ بینوا را
گفتا بگو تو دردت،تا من دهم دوا را
گفتم دلم ز عصیان بسته رهِ دعا را
گفتا به شبنمِ دل ، بر جان بده جلا را
گفتم چرا تو یارا، کردی به من مدارا
گفتا تو بنده هستی برخواندهای ثنا را
گفتم بده صفا را، آن مروه و مِنا را
گفتا اگر پسندی ،برخوان به شب نبا را
گفتم که گلعذارا، سِیرم بده سما را
گفتا اگر بخواهی، غافل مشو مسا را
گفتم که ای هًزارا، پایان بده خطا را
گفتا به جهد و ایمان، زایل نما جفا را
گفتم نما هُدی را، صراطِ مصطفی را
گفتا طلب کن از جان، مرضی مرتضی را
گفتم که ای گل آرا، بنگر تو مبتلا را
گفتا بلاکشم باش، تا بنگری هما را
گفتم نگر فنا را، این طالبِ بقا را
گفتا به صبر و طاقت، طی کن تو این بلا را
گفتم بخوان گدا را، رخصت بده لقا را
گفتا بخوان به حمدی، آوای ربنا را
گفتم که ای نگارا، آسان نما رضا را
گفتا نمیرسی تو اِلا بِما سَعی را
گفتم بده صفا را، بی کوشش این جزا را
گفتا فشان تو شبنم از دیده مجتبی را
گفتم چه شد شها را، مولایِ سر جدا را
گفتا ز بهرِمن شد، جریان کربلا را
گفتم چه شد قضا را، بر رنجِ مرتضی را
گفتا که تا بدانی، مظلوم اوصیا را
گفتم بزرگَوارا،بر جان بده شفا را
گفتا طبیب دردم، تا برنهی قفا را
گفتم خدا عدا را، بین حالِ هل اًتی را
گفتا ز خود گرفته، از دیده توتیا را
گفتم ببین خطا را، این رنجِ اولیا را
گفتا بگو تو نفرین، تاآخر اشقیا را