سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

میلاد امام محمد تقی (ع)

« شبنم عاشقی » ولادت

میلاد تقی ز ره رسیده

نور رخش از کران دمیده

خوش باشد اگر دهد نیازم

بر شام سیه ، چنان سپیده

بوی حرمش چه دلنشین است

خوشبوتر از او گلی نچیده

بر طرف چمن شکفته گلها

زیرا که شده ز حق گزیده

از اشک سحرگهان ز رویش

بس شبنم عاشقی چکیده

ماهی که ز جلوه های نورش

رنگ از رخ ماه شب پریده

از حرمت او تمام جانها

تسلیم دلند و قد خمیده

از لعل لبش سحر طلب کن

کو از می حق صفا چشیده

هادی بوُد این شبم مبارک

یک لحظه دلم ز تو تپیده  

آقای عزیزم، سلام بر شما؛چه قدر دوست دارم که اشعاری ناب سرشار از عشق شما بسرایم.از شما با تمام عظمت تان بگویم و از شراب وصل شما بجویم؛ ولی چه سازم که دستم ناتوان از ذکرتان ، دلم مبهوت از مهرتان و سرم سنگین از فکرتان و ضمیرم نا آشنا با چهرتان است.

نه این که شما را دوست نداشته باشم ، هیهات ،خدا آن روز را نیاورد،منظورم این است که معرفت و شناخت کافی را ندارم. خدا کند روزی بفهمم که شما که بوده اید و ذره ای از دریای با شکوه تان را از ته دل و عمق وجود دریابم.

 عزیزم، خسته ام و دلتنگ، دوست دارم وسعت یابم، دریا شوم، تا بتوانم در کنج حریمتان بگنجم.

مرا صدا کنید به نوای عاشقی و بخوانید به نوای سادگی.

نه ظرفیت سخن گفتن با شما را دارم و نه توان فهمیدن شما را،

فقط می دانم احساسی مرا صدا می کند که بگو و بگو و بگو تا سرانجام از بند دنیا رها شوی.                

« دمی صدایم کن » ولادت

سحر بیا جانا ، دمی صدایم کن

به شام تنهایی ، شبی فدایم کن

دلم غریبانه ، اسیر افسانه

بگو حقیقت را ، ز غم رهایم کن

ترنمی خواندم ، نَمی بیافشاندم

تو را صدا کردم ، مرا نوایم کن

بدان که محزونم ، غریب و مجنونم

ز عشق حق دورم ، تو مصطفایم کن

اگر جهان زیبا ،ولی پر از غمها

بیا چنان مولا ، تو مرتضایم کن

گدای درگاهم ، بیا نگر آهم

غریق عصیانم ، پر از شفایم کن


قدر و منزلت علی

گفتم شبی خدا را، بنگر تو این گدا را

گفتا بخوان تو ما را، تا بنگرم شما را

گفتم دلم غمین است، از توبه آتشین است

گفتا طلب کن از من، کارِ خدا همین است

گفتم ز مهرِ رویت، گشتم اسیرِ کویت

گفتا اگر بخواهی، پر می‏شود سبویت

گفتم ز جعدِ مویت، مستم به عطر و بویت

گفتا تو عاشقی کن، تا رو کنم به سویت

گفتم که چشمِ خسته، راهِ نظر ببسته

گفتا فشان تو اشکی، تا در شود شکسته

گفتم ز عشقت ای گل، گشتم به سانِ بلبل

گفتا غزل سرا باش، از شوقِ رویِ سنبل

گفتم که سنبلت کیست؟در باغِ پر گلت چیست؟

گفتا که خوش نظر کن، از عرشِ من برون نیست

گفتم محمد(ص) است او، چون لطفِ سرمد است او

گفتا مگو کلامی، چون جمله بی‏حد است او

کفتم حسینِ زهراست، چون جان به باغِ گل‏هاست

گفتا حسینِ بی‏سر، چون لاله‏هایِ صحراست

گفتم حسن خصال است، چون جمله‏اش جمال است

گفتا چنان شقایق، صبرش چه بی مثال است

گفتم که فاطمه روست، چون فاطمه چه خوش‏بوست

گفتا که یاسِ احمد، بر مادران چو الگوست

گفتم احد عشر را، از باغِ پر ثمر را

گفتا ولی نگفتی، روشن ترین قمر را

گفتم علی چنان شمع، پروانگان بر او جمع

گفتا بگو مکرر، مِن عَینک اِنزِلی دمع

گفتم سرم فدایش، کی می‏دهی لقایش

گفتا به وقتِ محشر، تا بنگری عطایش

گفتم نشانِ کویش، لطف و صفایِ رویش

گفتا گداییش کن، تا زنده‏ای بجویش

گفتم که قَدرِ او چیست؟ در مرتبت بگو کیست؟

گفتا که بعدِ احمد، برتر از او دگر نیست

گفتم که تشنه هستم، کوثر بده به دستم

گفتا که از علی جو، دل بر علی ببستم

گفتم که زندگی چیست؟ رمزِ هدایتش کیست؟

گفتا بدونِ عترت، راهی به این جهت نیست

گفتم سرم فدایت، این هستی‏ام به پایت

گفتا به راهِ حق ریز، تا من دهم بهایت

گفتم شرارِ لب دوز، بر جانِ من بیفروز

گفتا تو شعله‏ور شو، در آتشِ گنه سوز

گفتم خدا سحر شد، شامِ قَدَر به سر شد

گفتا نئی تو لایق، از گریه دیده تر شد

گفتم لیاقت از توست، دریایِ رحمت از توست

گفتا بله ولیکن، دستِ انابت از توست

گفتم تو لایقم کن، رنگِ شقایقم کن

گفتا ز تن تهی شو، گفتم تو عاشقم کن

گفتم که حی سبحان، هستم کنون پشیمان

گفتا تو بندگی کن، تا در رسی به رضوان

گفتم که دربِ رحمت، بگشا ز رویِ حکمت

گفتا که خون به دل شو، در خلوت و به جلوت

گفتم که ای خدایا، عصیانِ ما ببخشا

گفتا نظر به ما کن، تا در رسد عطایا

گفتم که ای حبیبا، ترسان شدم ز عقبا

گفتا مشو تو نومید، از صاحب الرجایا

گفتم که دل ببستم، از رنج و غصه رَستم

گفتا به دل قوی باش، زیرا که با تو هستم


مناجات

خدایا، ای مهربانم، گاهی غم ها شدیداً قلبم را می فشارد و گویی باران غم، تمام وجودم را خیس می کند و از شکاف ظرف شکسته ی قلبم، جوی خون بر دیده ام جاری می شود.

گاهی نیزه های غم از هر سوبر وجودم حمله ور می شود، امّا تو را شکر می گویم، که اگر نبود این فشار غم، تو را فراموش می کردم.

انگار لحظات غم ، وقت ملاقات ماست.

وقتی خیلی غمگینم، تو را در خود می یابم.

وقتی بغض گلویم را می فشارد، انگار یاد توست که بر گونه هایم جاری می شود.

و وقتی از همه تنها و گریزان می شوم، انگار تو را در بالاترین مکان می یابم که به آغوش گرمت فرامی خوانی ام ، نوازشم می کنی، آرامشم می دهی، آرامم می کنی، امیدوارم می کنی و می گویی:" خاری به پای مؤمنی نمی رود، مگر کفاره ی گناهان اوست."

خدای خوب من ، یاری ام کن، طاقتم بده، صبرم را افزون کن که وقتی غم ها و فتنه ها ، مثل پاره های شب تار مرا محاصره می کنند ، با یاد تو آرام گیرم، آسوده گردم و یاری ام کن که در رفع مشکلم بیشتر بکوشم، تا تو راضی گردی.

طاقت غم

خدایا من ندارم طاقت غم

شکسته پشت من از کثرت غم

به دنیا گنج بی رنجی نباشد

ولیکن من ندارم قیمت غم

بیاید بعد گریه، خنده بر لب

فراهم سازد آخر راحت غم

شکسته قلبم از رنج زمانه

کی آخر می رسد سر فرصت غم

منم طالب به غم های فراوان

که شادی کی رسد بر هیبت غم

اگر غم شوق یار گلعذار است

بود هر لحظه ام در حسرت غم

اگر یاد رخش افزاید این غم

خدا هرگز نگیرد شوکت غم

اگر خواهی ببینی قامت او

نگر با اشک دل بر قامت غم

کلید وصل او ، غمهای هجران

رسان آخر خدایا هجرت غم

رسم نزدیک تو ، دستت بگیرم

بمیرم عاقبت در نزهت غم


چشم شیعه خونفشان قلب سوزان نقی

آتشی دارد به دامن از غم جان نقی

سامرا هر گوشه اش زیبا و نورانی شده

از وجود پاک و این در درخشان نقی

دشمن دین تا نشان گیرد ز قلب پاک او

شاخه ها چیند ز گلزار و گلستان نقی

روز و شب در فکر ایمان و نماز و عشق حق

چشمه می سازد تو گویی اشک غلطان نقی

ما همه بیمار عشقیم و طبیب ما بود

جان ما محتاج عشق و نور و درمان نقی

عاقبت همچون پرستو ، پر کشد تا ماورا

 تا رسد خونین و عاشق نزد جانان نقی