سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

قدر و منزلت علی

گفتم شبی خدا را، بنگر تو این گدا را

گفتا بخوان تو ما را، تا بنگرم شما را

گفتم دلم غمین است، از توبه آتشین است

گفتا طلب کن از من، کارِ خدا همین است

گفتم ز مهرِ رویت، گشتم اسیرِ کویت

گفتا اگر بخواهی، پر می‏شود سبویت

گفتم ز جعدِ مویت، مستم به عطر و بویت

گفتا تو عاشقی کن، تا رو کنم به سویت

گفتم که چشمِ خسته، راهِ نظر ببسته

گفتا فشان تو اشکی، تا در شود شکسته

گفتم ز عشقت ای گل، گشتم به سانِ بلبل

گفتا غزل سرا باش، از شوقِ رویِ سنبل

گفتم که سنبلت کیست؟در باغِ پر گلت چیست؟

گفتا که خوش نظر کن، از عرشِ من برون نیست

گفتم محمد(ص) است او، چون لطفِ سرمد است او

گفتا مگو کلامی، چون جمله بی‏حد است او

کفتم حسینِ زهراست، چون جان به باغِ گل‏هاست

گفتا حسینِ بی‏سر، چون لاله‏هایِ صحراست

گفتم حسن خصال است، چون جمله‏اش جمال است

گفتا چنان شقایق، صبرش چه بی مثال است

گفتم که فاطمه روست، چون فاطمه چه خوش‏بوست

گفتا که یاسِ احمد، بر مادران چو الگوست

گفتم احد عشر را، از باغِ پر ثمر را

گفتا ولی نگفتی، روشن ترین قمر را

گفتم علی چنان شمع، پروانگان بر او جمع

گفتا بگو مکرر، مِن عَینک اِنزِلی دمع

گفتم سرم فدایش، کی می‏دهی لقایش

گفتا به وقتِ محشر، تا بنگری عطایش

گفتم نشانِ کویش، لطف و صفایِ رویش

گفتا گداییش کن، تا زنده‏ای بجویش

گفتم که قَدرِ او چیست؟ در مرتبت بگو کیست؟

گفتا که بعدِ احمد، برتر از او دگر نیست

گفتم که تشنه هستم، کوثر بده به دستم

گفتا که از علی جو، دل بر علی ببستم

گفتم که زندگی چیست؟ رمزِ هدایتش کیست؟

گفتا بدونِ عترت، راهی به این جهت نیست

گفتم سرم فدایت، این هستی‏ام به پایت

گفتا به راهِ حق ریز، تا من دهم بهایت

گفتم شرارِ لب دوز، بر جانِ من بیفروز

گفتا تو شعله‏ور شو، در آتشِ گنه سوز

گفتم خدا سحر شد، شامِ قَدَر به سر شد

گفتا نئی تو لایق، از گریه دیده تر شد

گفتم لیاقت از توست، دریایِ رحمت از توست

گفتا بله ولیکن، دستِ انابت از توست

گفتم تو لایقم کن، رنگِ شقایقم کن

گفتا ز تن تهی شو، گفتم تو عاشقم کن

گفتم که حی سبحان، هستم کنون پشیمان

گفتا تو بندگی کن، تا در رسی به رضوان

گفتم که دربِ رحمت، بگشا ز رویِ حکمت

گفتا که خون به دل شو، در خلوت و به جلوت

گفتم که ای خدایا، عصیانِ ما ببخشا

گفتا نظر به ما کن، تا در رسد عطایا

گفتم که ای حبیبا، ترسان شدم ز عقبا

گفتا مشو تو نومید، از صاحب الرجایا

گفتم که دل ببستم، از رنج و غصه رَستم

گفتا به دل قوی باش، زیرا که با تو هستم