سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

اربعین است اربعین است اربعین
خلقِ عالَم آمده بر این زمین

یک هدف، یک آرزو، یک قافله

زائر و عاشق، به یاری نازنین

صاحبِ این تکیه، آقا مهدی است

روضه خوان گردیده، زین العابدین

گوشِ جانت را بده، تا بشنوی

نغمه هایِ دلکش و، بس آتشین

گر چه جابر، اوّلین زائر بُوَد

گوئیا این ره ندارد، آخرین

بانوان کرده، به اشک و سوزِ خود

همدم و، همراهیِ أمُّ البنین

زائران، پایِ پیاده آمده

بهرِ یاریِّ حسینِ شاهِ دین

عمّ? سادات، می خوانَد زِ دل

نغمه هایی آشنا و، دلنشین

:"اربعین آمد، دلم گشته غمین

هر طرف آید صدایی بس حزین

اربعین روز است و، دل بی تابِ تو

می گذارم رویِ خاکِ تو جبین

رویِ آب و قطره بینم، رویِ تو

من خجل آبی بنوشم، اینچنین

دخترت جان داده، از دوریِّ تو

گشتم از داغِ تو، ویرانه نشین

لاکن این حالت، مرا کرده صبور

کرده ام طوفان، به جانِ غافلین

دخترِ حیدر کجا و، این ستم

حافظم بر شوکتِ، سلطانِ دین

تیغِ من، اندر زبانم آخته

می کَنَم از گرگ و روبَه، پوستین

گرچه عمری بوده ام، پرده نشین

سر نَهَم بر امرِ ربُّ العالمین

پرچمِ دین را، برافرازم حسین

من به پا سازم کنون، ارکانِ دین

حالتی گردد که تا روزِ قیام

مدحِ تو گردد، بیانِ ذاکرین

گرچه از داغت، سراپا سوختم

من نه تنها، عرش و افلاک، آذرین

هر مَلِک از هجرِ تو، در آسمان

اشکِ غم ریزد، به دامانِ زمین

سنگِ صحرا هم، تو را خون می گریست

شد عزادارِ غمت، روح الأمین."

هر کسی از هر کجا، با هر سخن

آمده با شور و حالی، دلنشین

اشکِ چشمانِ همه، بیداری است

تا بشویَد، شرکِ جمله مشرکین

گر هزاران سالِ دیگر بگذرد

سلسله وار آمده، این زائرین

خستگی هرگز نگیرد، جسمشان

با دل و جان آمده، این خادمین

ما همه چشم انتظارِ آن دمیم

تا بیاید منتقم، بر امرِ دین

عاقبت عدل از کران، آید پدید

روشنی گیرد زِ شمسِ آخرین

از کتابِ "سیّد الشّهداء ولایت" سراینده " سیده فرزانه رضوانی نژاد" 


  « عشق حسینی» عاشورا

ای اشک دیده از دو چشم من روان شو

ای آتش هجران من آخر عیان شو

ای آسمان ، اشک دلت گو تا ببارد

همراه رنج و غصه صاحب زمان شو

هر سو نگاهم می شود لبریز گریه

ای سینه همراه دو چشم من غمان شو

اینجا و هر جا کربلای یاد او شد

از غصه نامردمیها در فغان شو

لبهای خشک آتشین را شعله ور کن

از شوق عاشورا ، شراب خستگان شو

گفتار و کردارت حسینی کن حسینی

سر تا به پا عشق حسینی را بیان شو

افسردگی را وا بنه کنج دل خود

پر شور و طوفانی و بی باک و جوان شو

بنگر رضای ایزدی را تا بیایی

هر گونه حق می خواهدت ، تو آنچنان شو


  «کمال دین»  عید غدیر

ای کمالِ دین به قلبِ عاشقان

همچو خورشیدی به جانِ سالکان 

 شبنمِ اشکت چنان دُرِّ صفا

نعمتِ حق و سُرورِ عارفان     

حبِّ تو ، رازی خدایی می شود

بهره اش حوراست ورضوان وجنان

جبرئیل از بهر تو ، گفتا به او

ای محمّد در غدیرِ خم بمان

آنکه دین از بهرِ او کامل شده

این علی باشد ، امیرِ مؤمنان 

 دست او راچون برادرمی فِشُر

آیه ی قرآن برای او بخوان  

حبِّ او ، چون عشقِ حق شیرین بوَد

کینه اش را همچو بغضِِ حق بدان


یادم می آد که یک شبی، تویِ حیاط خونمون

مشغولِ بازی تا شدم، ویرونه شد کاشونمون

گفتند که جنگ شروع شده، باید به جبهه ها بِرَن

پیر و جوون و زن و مرد، باید که آماده بشن

کوچیک بودم، می ترسیدم؛ یه گوشه ای می خزیدم

وقتی آجیر قرمز می شد، به پناگاه می دویدم

لامپ و چراغ خاموش می شد، حتی یه سوسویی نبود

قلب همه تو سینه ها، هی می تپید سریع و زود

دو دستم رو رویِ گوشام، فشار می دادم با هراس

شب تویِ جام می خوابیدم، با کفش و چادر و لباس

می ترسیدم که نکنه، دیگه نبینم بابارو

خواهر و مامان و داداش، یا اینکه دوست و آشنا رو

شهادتین می خوندم و، ساکت و بی سرو صدا

ذکر و دعا روی لبم، فکرم می رفت پیش خدا

چند وقتِ بعد دیگه دلم، آروم گرفت نترسیدم

وقتی آژیر قرمز می شد، از ترس به خود نلرزیدم

دفاعِ از میهن و دین، دیگه یه عادت شده بود

گذشتن از دلخوشی ها، چه خوب و راحت شده بود

حسینْ حسینْ شعارمون، شهادت افتخارمون

دوستی با دشمنایِ دین، پلید و ننگ و عارمون

تو جنگ حسین حسینمون، تا آسمون بالا می رفت

داد می زدیم که صدامون، تا صحن کربلا می رفت

علم و رها می کردن و، با فکر عزّت و شرف

قلبِ همه بعثی ها رو، با گولّه می زدن هدف

وقتی امام(ره)شرنگِ تلخ، نوشید و صلح رو امضا کرد

انگار مثلِ امام حسن(ع)،دشمن دین رو رسوا کرد

حسینی جنگیدند ولی، هر کی شهید نشد غمش

نشسته تو فکر و دل و،غروب می گیره ماتمش

دلم برایِ اون روزا،تنگ می شه چون قشنگ بودن

همه ی مردم تو نخِ، پیروزی تویِ جنگ بودن

همهْ کارا خدایی بود، دوره یِ باصفایی بود

اخلاص و پاکی و عمل، یه دوره یِ طلایی بود

مُد شده بود مسابقه، تو خوبی ها و پاکی ها

خاکی بودن ولی همه، تو دسته یِ افلاکی ها

خانم ها با حجاب بودن، فکرِ راهِ ثواب بودن

مردا فکرِ شهادت و، یادِ روزِ حساب بودن

سادگی تو لباس ها بود، موها گاهی شونه نداشت

هر کی به جایِ ماهواره،پرچم روْ پشتِ بوم می ذاشت

نمی گم این روزها بده، یا تکنولوژی یه سده

بلکه می گم حیا و دین، برای ما مرز و حده

نباید این خاکِ طلا، با بد حجابی مِس بشه

شیطان پرستی به جای، خدا پرستی حس بشه

باید شبیهِ اون روزا، لباس رزم به تن کنیم

تو جنگِ نرمْ فکرِ دفاع، از دین و این وطن کنیم

علم و عمل باید بشه، همت هر پیر و جوان

ایمان رو از یاد نبریم، غافل نشیم از دشمنان

راهِ خدا که روشنه، نخوایم که کجروی کنیم

حیفه با این سرمایه ها، هوس رو پیروی کنیم

ایرانِ ما باید بشه، کشور صاحب الزّمان

یاری کنیم تا برسه، امیدِ قلب شیعیان


  « وادی ایمان و علم و معرفت » شهادت

آتشم از شعله هایِ یادِ او

غم نوازم در فغانِ دادِ او

صادق از دست فلک پر می کشد

بینوایم در نوای بادِ او

اشکِ شبنم بر رخِ گل تا رسد

رود جیحونم از این بیدادِ او

دستِ منصوری چو زخمش می زند

تارِ جانش در صدا از عادِ او

من چگونه آتشم پنهان کنم؟

گریه ها دارد دلم از نادِ او

مردی و مردانگی در هیبتش

عالمان و عابدان در رادِ او

وادی ایمان و علم و معرفت

عالَمِ جان خیره ی این وادِ او

سفره ی گسترده ی سِرِّ خدا

طالب یک ذرّه ام از زادِ او

در تلاش و در تکاپو ، با خدا

روز و شب در حیرتم از کادِ او