سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

فخری از ایران

دل غمین و دیده خونبار و، زبانم بسته شد

قلبم از این کوهِ غم، دیگر حزین و خسته شد

طاقتم طاق و، دلم بی تاب و، جانم در فِراق

غصّه ها هر دم به دم، گویی به من وابسته شد

دسته گل هایِ فراوان، رفته در راهِ خدا

داغِ هر یک بر دل و، جانِ همه بنشسته شد

دشمنانِ متّحد، گویی کمر بربسته اند

ما کمرها بشکنیم، چون قلبمان بشکسته شد

سال و قرنی بگذرد، تا زاده گردد سَروَری

سَروِ آزادی بیافتاده، که با خون رَسته شد

فخری از ایران، دگرباره شهیدِ راهِ حق

او که در علم و پژوهش، عالِمی وارسته شد

بدرقه کردم شما را، با سرشکِ دیدگان

این خلوصِ و پاکی ات، نامِ تو را برجسته شد

هسته ایُّ و موشکی، از او شده بالنده تر

تو مپندار این که راهش، بسته و بگسسته شد

ای عدو گر چه شهیدش کرده ای، امّا بدان

تو ذلیلِ این ترور هستی، وَ او شایسته شد

ما مصمّم تر شده، وقتی شهیدی می دهیم

پیروی از راهِ او، بر هر کسی بایسته شد

 

سراینده: سیده فرزانه رضوانی نژاد1399/9/7

 


ستاره ولایت

به کجا نظر نمایم، که تو از کران بیایی

درِ باغِ آرزو را، به حریمِ جان گشایی

چو حَسَن، به حُسنِ رویت، به دلم صفایی ای گل

بنوازم از تهِ دل، غم دوری و جدایی

تو که هادی و زکیّی، به صفا هدایتم کن

برهانم از گناهان، به صلابت هدایی

به فدایِ اشکِ چشمت، که به کودکی روان شد

نه برایِ لهوِ دنیا، که برایِ رهنمایی

بُوَد عاقبت ببینم، رخِ یوسفِ زمانه

که دهد به شعرِ نادم، نغماتِ آشنایی

شده ام گدایِ کویت، که توام گره گشایی

به امیدِ این که شاید، به گدا نظر نمایی

نه به خیلِ عاشقانم، نه شبیهِ عالِمانم

زِ تو یک غزل ندانم، که ستار? ولایی

زِ کَرَم شفاعتم کن، به خدا هدایتم کن

نظری به حاجتم کن، که تو گنجِ بینوایی

منم آن«غریبِ» مسکین، که دگر زِ پا فتادم

نروم زِ درگهِ تو، که به دردِ من شِفایی


 

بهترین روز جهان 

میلاد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم)-17 ربیع الاول

بهترین روزِ جهان، گویی رسیده این زمان

چون یقین آمد به دنیا، از پسِ ظنّ و گمان

طاقِ کسرا تا تَرَک خورده، به یُمنِ مَقدَمش

تَرکِ یادش کِی شود، بر قلبِ هر پیر و جوان

خاتمی آمد زِ بعدِ یکصدو، بیست چهار هزار

آن که امّیدِ دلِ ما و، دلِ پیغمبران

چون که آمد، شد بهاری، هر طرف شد لاله گون

ظلمتِ غم را سر آمد، ظلمِ ظالم شد خزان

تا که شمسِ طلعتش، تابیده امشب در سما

آتشِ آتشکده خاموش و، روشن شد جهان

عالَمی در انتظارِ، دیدنِ رویِ مَهَش

ما همه جسمیم وگویی، آمده روح و روان

کارِ او عَبدُالَّهیُ و، در طیّ روز و شبان

ما که قربانی شویم، آن را که سلطان و شبان

آیه آمد که خدا و، هر فرشته روز و شب

می فرستندش درود و، تحنیت در هر زمان

پس روا باشد خلایق، تا که نامش بشنوند

یک صَلَوات سر دهند، از عمقِ جانِ خود عیان

نامِ زیبایِ محمَّد(ص)، زندگی بخش همه

صبح و ظهر و عصر و، شام و مغرب آید در اذان

ای خداوندا، کریما، عیدی ما شیعیان

آفِتابِ ما برآید، مهدیِ صاحب زمان(عج)

چشمِ ما هم آرزو، دارد ببیند حجّتی

چون یقین ما محقّق، می شود از جمکران

ما چرا باید که تاوانِ، بدی ها پس دهیم

خاکِ ما باشد گواهِ، انتظارِ بی امان

ای خداوندا به حقِّ، مسلمینِ بی گناه

حاجتِ ما را روا کن، مهدیِ (عج)ما را رسان

یادآورانِ حسرت

ولادت -  17 ربیع الاول -  21/4/ 1377

مبهوتِ آن نگاهم ، آخر دلم ربودی

با خند? ملیحت، راهِ وفا گشودی

تاریکیِ شبانه، کردی دلم نشانه

ساقی به یک فسانه، شعرِ خدا سرودی

من با خدا غریبم، از شعله بی نصیبم

جانا سرت سلامت، آن دم که رخ نمودی

ای نامِ پاکِ صادق، ای با دلم موافق

با حکمِ حق مطابق، آخر چرا غنودی؟

آیا بُوَد توانم، بر عشق تو بمانم؟

من باغ پُر خزانم، ای حالتِ شهودی

بر آرزو رسیده، با اشکِ گرمِ دیده

اندر بقیعِ یادت، شاید کنم سجودی

ای خاطراتِ غربت، یادآورانِ حسرت

با قامتِ کمانم، خواهم شَوَم عمودی

با شعل? غریبان، چون کربلا بسوزم

تا تربتِ غریبت، خوشبو کنم چو عودی

 

 


اوجِ گنبدها

شهادت امام رضا-   سی ام صفر 1419- پنجشنبه 4/ 4/  1377

مستم نما، بر تارکِ رؤیا نشینم

غرقم نما، تا بر دلِ دریا نشینم

ویرانِ عشقت کن، تو قصرِ آرزوها

ویران شوم، بر گوش? صحرا نشینم

گفتی بیایم عاقبت، نزدت به خواهش

میخواهمت تا، در بَرَت تنها نشینم

خواهم زمانی، در حریمِ باشکوهت

همچون کبوتر، رویِ گنبدها نشینم

در بحرِ چشمت، غرق? عشقی خدایی

با نغم? مولا رضا، آن جا نشینم

امواجِ غم، بر ساحلِ قلبم زند باز

برشعل? سوزانِ طاقت ها نشینم

همچون پرستو، از همه دل برکَنَم تا

بر جلوه هایِ، روشنِ طاها نشینم

یا همنوا با  آهِ،  عشّاقِ  سَحَرگه

یا همچو اشکی، بر رخِ شیدا نشینم

من آرزومندم نمیرم، تا که هر شب

در انتظارِ مهدیِ زهرا نشینم

با عشقِ مولایم رضا، بالا روم تا

در کهکشانِ، لیلةُ الأسرا نشینم

در توسِ او، چون بلبلی نجوا نمایم

بر شاخسارِ حاجتِ عقبی نشینم

با غربتش، همراز گردم تا که شاید

در حسرتِ دیدارِ، آن مولا نشینم

 


 

رسولِ آخرین

رحلت پیامبر(ص)- 28 صفر

چون رسولِ حق ز دنیا می رود

جان پاکش تا ثریّا می رود

اولین و آخرین و بهترین

بند? محبوبِ حق، والاترین

اولین اهلِ کسا در آسمان

پس چرا از چشمِ ما گشته نهان

او رسولِ آخرینِ ایزد است

چشمِ پاکش از همه دنیا ببست

برترین ها نزدِ حق ایشان بُوَد

کی فراقش بر کسی آسان بُوَد

با علی(ع) صدها گره از غم گشود

صد گله از جور و نامردی نمود

با عزیزانش وداعی کرد و رفت

جانِ خود، مِن جمله راهی کرد و رفت

دیگر از آن کوهِ یاران بیش و کم

یک علی(ع) مانده، وَ یک دنیا اَلَم

بهرِ تقسیمِ خلافت رفته اند

بی علی(ع) سویِ ولایت رفته اند

یادشان رفته که پیغمبر چه گفت

کِی توان سِرِّ حقیقت را نهفت؟

جسمِ پیغمبر ز دنیا رفته است

گویی از این دارِ دنیا خسته است

هر کسی را که نصیحت کرده اند

هر چه را ایشان وصیّت کرده اند

جز قلیلی، باقی انکارش کنند

جسمِ بی جانِ محمّد(ص) وانهند

در دمِ آخر محمّد(ص) با علی(ع)

رازِ دل می گفت و، بی امّا ،ولی

گفته باید که صبور و با وفا

باشی اندر جور و طوفانِ بلا

فاطمه(س) بی طاقت از هجرِ پدر

غم به دل،پر غصّه از خون جگر

گفته احمد(ص):" دخترم محزون مباش

این چنین ناراحت و دلخون مباش

زود می آیی به نزدم در بهشت

کن صبوری، دخترِ نیکو سرشت"

چهر? زهرا(ص) دگر غمگین نبود

در دلش دیگر غمی سنگین نبود

دل غمینم چون علی(ع) در قعرِ چاه

منتظر بر دیدنِ رخسارِ ماه

حقِّ پیغمبر ادا شد؟ نه نشد.

حرف پیغمبر روا شد؟ نه نشد.

جمله خود را بر فراموشی زدند

تا وصیّت های احمد(ص) وانهند

گوشه ای تنها علی(ع) با قلبِ پاک

می سپارد جسمِ احمد(ص) را به خاک

چند تن از یاورانِ با وفا

با علی(ع) مانده در این سوگ و عزا

مابقی دنبال دنیا می روند

بر تنورِ تفته، نانی می نهند

شیعیان باید علی(ع) ، یاری کنید

همرهِ زهرا(س)، عزاداری کنید

چون که وقتِ غصّه و زاری شود

اشکِ غم از دیده ها جاری شود

در مدینه کِی به پابوست رسم

سر به خاکِ باصفایِ تو نهم

در کنارِ تربتت مأوا کنم

عقده هایِ این دلم را وا کنم

از کتاب "شمس رسالت" سراینده: سیده فرزانه رضوانی نژاد

.................................................................................................................

سوگِ امامِ مجتبی

شهادت- یکشنبه5/8/1398- بیست و هشتم صفر

شبِ سوگِ امامِ مجتبی شد

به جنّت در عزایش، مرتضی شد

زِ داغش فاطمه گشته سیه پوش

چه خون افشان، دو چشمِ مصطفی شد

بیا مولا، جهان بی تو غمین است

غمِ هجرت بر این سینه وزین است

زِ بس خوبیُّ و خوش اخلاقُ و زیبا

ببین جعده زِ فعلش، شرمگین است

معاویه- خدا لعنش نماید-

جهنّم را به رویش می گشاید

برایِ توطئه بر قتلِ مولا

زِ شیطان، گویِ سبقت می رباید

بُوَد شبهِ جمالِ مصطفی او

به جنگِ دشمن همچون مرتضی او

زِ بس شایسته، در رفتار و گفتار

لقب بگرفته از حق، مجتبی او

حَسَن رو و حَسَن مو و حَسَن خو

چو محرابم بُوَد، آن طاقِ ابرو

زِ بس زیبا و آقا و کریم است

نیایی دستِ خالی، از بَرِ او

غروبِ عمرِ آقایم حَسَن شد

دلم غمگینِ مولایم حَسَن شد

دو چشمم شد لبالب از غمِ دل

شبی تا نیمه، نجوایم حَسَن شد

معاویه بُوَد همراهِ مروان

رَوَد جعده به همراهیِ ایشان

چه بد کردند این جمعِ پُر از کین

بُوَد شیطان خجل از مکرِ انسان

معاویه به جعده، وعده ها داد

به او فرمانی از جور و جفا داد

دهد زَهرِ ستم بر کامِ مولا

به شیعه سوگ و پیغامِ عزا داد

فُروشَد خونِ مولا را به دنیا

بریزد آبرویش را به دریا

به شوقِ یک نظر بر شعل? کاه

نبیند نورِ آن خورشیدِ زیبا

چه کور است و کَر است، این بی حیا زن

نبیند قدرِ مولا را یک اَرزَن

به شوقِ همسری بهرِ یزید است

زَنَد مُهرِ حماقت را به دامن

بریزد زهرِ کین در کامِ مولا

شَوَد پایان از او، آلامِ مولا

اگر خونِ جگر ریزد زِ کامش

زِ جنّت کوثری شد جامِ مولا

جگر شد پاره پاره، تکّه تکّه

بریزد اشکِ چشمان، چکّه چکّه

خدایِ ثروتی ای ذوالکرامت

زِ خونت جعده گیرد، سکّه سکّه

برادر را صدا کرد: ای حسین جان

بیا یک دم کنارم، نورِ ایمان

مرا مدفون نما در نزدِ جدّم

اگر غوغا شد، آن غوغا تو بنشان

شد امّا عایشه مانع بر این کار

ندانست او حسن، بر این سزاوار

که این خانه برای عایشه است

نموده بر کلامش جبر و اِ صرار

چه گویم از غریبیِ حسن جان

دلش خون از جفایِ اهلِ دوران

زنش در خانه مسمومش نموده

ندارد یاوری از خیلِ یاران

نه تنها زندگی را زهر کردند

ستم ها بر کریمِ دهر کردند

به جسمِ پاکِ او بی حرمتی شد

زِ بعدِ مُردنش هم قهر کردند

نموده جسمِ پاکش،تیر باران

شده چشمِ فلک، در خون و گریان

ندارد یک ضریحی بر ارادت

دلِ هر عاشقی، بی تاب و بریان

کبوتر شد دلم کنجِ بقیعت

بمیرد دشمنِ پست و شنیعت

بسازم در خیالم یک ضریحی

زنم بوسه به بارویِ رفیعت

از کتاب کریم ولایت سراینده سیده فرزانه رضوانی نژاد