شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

معلم ای شکوه آسمانی

نباشد با تو در عالم خزانی

تو بر پا می کنی کاخی ز دانش

چو شمعی دائماً داری فروزش

مرا با چشمه ی علم آشنا کن

ز بند ظلمت عالم رها کن

بیا دستم بگیر و تا خدا بَر

که گردد چیره نور من بر آذر

مرا خواندن بیاموز و نوشتن

کویر سینه ام را کن چو گلشن

منم در بند علم بیکرانت

به دستان تو هستم من امانت

معلم ای فروغ آفرینش

معلم ای تو گنج پر ز دانش

منم تا آخرت مدیون حلمت

که راهم داده ای بر شهر علمت


فدای روی تو گردم ، که برتری ز دو عالم

به یک بهانه نگاهت ، رها کند ز دلم غم

اگر به دست کرامت1 ، تمام آنچه بخواهم

عطا2 کنی و نگردد ، ز لطف و عاطفتت3 کم

تمام غصه تویی تو ، تمام قصه تویی تو

همیشه از تو بگویم ، فدای روی تو گردم

اگر شکسته دل من ، به گٍل نشسته دل من

تو شادمانه زدودی4 ، تمام غصه و ماتم

اگر که می زنم آخر ، به این سرای تو گامی

بود دو چشم امیدم ، ز شوق رؤیتٍ5 تو، یم6

دلم گرفته حبیبم ، میان کعبه غریبم

اگر که توبه شود رد ، نگردم عاقبت آدم

چو قطره من شدم آخر ، جدا ز رحمت باران

کنار ساحل دریا ، به موج خانه نگاهم

وجود پر گنهم را ، به موج حادثه بردم

امید آنکه بشویم ، به یمن7 جاری زمزم

1بخشندگی

2بخشش

3عاطفه و محبت خود

4برطرف کردی

5دیدار

6دریا

7برکت


من که حتی یک نظر ، بر روی تو هرگز نکردم

پس چرا آتش نگیرد ، هر دمادم آه سردم 

آمدم از راه دوری ، تا کنی بر من عبوری   

رنج من درمان نگشت و، شد فزون افغان ودردم

بوی غربت تازه تر شد ، بر دل و جانم اثر شد 

ارغوانی شد سراسر ، چهره ی غمگین و زردم    

رد شدم از این تلاطم ، گشته بودم در فضا گم

صبرم آخرچون سرآمد ، کردی از این خانه طردم

گشتم و آخر رسیدم ، بر دو چشمان ملائک     

پس کجا هر گاه و بیگه ، من به دنبال تو گردم

مقبل بیچاره آیا ، راه دیگر بر تو دارد                   

تا بپرسد کو به کو را ، بهر دیدار تو هر دم   

 


تو ای صفای دلم ، عاشقانه ام خواندی

 میان دیده ی من ، بی بهانه جا ماندی

فدای خانه ی تو ، کعبه در دلم بنشان

 تویی که هر چه که گفتم ، به سینه ام راندی

نبوده قطره ی اشکی ، چو در میان رخم

 تو سیل اشک محبت ، به چهره افشاندی

میان رحمت تو ، تا گناه من هیهات

 شبی ز سوز درون ، دیده ام تو گریاندی

میان روی من و روی ماه تو جانا

 هر آنچه فاصله می شد ، ز ریشه میراندی

اگر که حج قبولی ، نبوده در عملم

 چرا تو روی حبیبم ، ز دیده پوشاندی

نشسته ام که بیاید ، ز هر کران مهدی

 ولی تو چشم دلم را ، همیشه خواباندی