ای آینه ی مهر خدا ، جلوه گری کن
با نغمه ی خود ، خنده به مرغ سحری کن
در تنگی زندان و قفس ، زمزمه سازم
با دست شفا ، بر دل تنگم اثری کن
چون خار ضعیفی که به دامان تو هستم
با چشم ترحم ، به غم من نظری کن
آتش شدم و از دل و جان ، شعله کشیدم
در شور و تمنا و خیالت ، شرری کن
این بی خبری کشته مرا ، راه خدا کو ؟
از نور شفاعت به سرایم ، خبری کن
آنگونه بسوزم که تو را شعله نگیرد
بر کوچه ی تاریک دل ما گذری کن
یک لحظه بیا و به نسیم خوش امید
بگشوده در و شام مرا هم سپری کن