ستاره ولایت
به کجا نظر نمایم، که تو از کران بیایی
درِ باغِ آرزو را، به حریمِ جان گشایی
چو حَسَن، به حُسنِ رویت، به دلم صفایی ای گل
بنوازم از تهِ دل، غم دوری و جدایی
تو که هادی و زکیّی، به صفا هدایتم کن
برهانم از گناهان، به صلابت هدایی
به فدایِ اشکِ چشمت، که به کودکی روان شد
نه برایِ لهوِ دنیا، که برایِ رهنمایی
بُوَد عاقبت ببینم، رخِ یوسفِ زمانه
که دهد به شعرِ نادم، نغماتِ آشنایی
شده ام گدایِ کویت، که توام گره گشایی
به امیدِ این که شاید، به گدا نظر نمایی
نه به خیلِ عاشقانم، نه شبیهِ عالِمانم
زِ تو یک غزل ندانم، که ستار? ولایی
زِ کَرَم شفاعتم کن، به خدا هدایتم کن
نظری به حاجتم کن، که تو گنجِ بینوایی
منم آن«غریبِ» مسکین، که دگر زِ پا فتادم
نروم زِ درگهِ تو، که به دردِ من شِفایی