رسولِ آخرین
رحلت پیامبر(ص)- 28 صفر
چون رسولِ حق ز دنیا می رود
جان پاکش تا ثریّا می رود
اولین و آخرین و بهترین
بند? محبوبِ حق، والاترین
اولین اهلِ کسا در آسمان
پس چرا از چشمِ ما گشته نهان
او رسولِ آخرینِ ایزد است
چشمِ پاکش از همه دنیا ببست
برترین ها نزدِ حق ایشان بُوَد
کی فراقش بر کسی آسان بُوَد
با علی(ع) صدها گره از غم گشود
صد گله از جور و نامردی نمود
با عزیزانش وداعی کرد و رفت
جانِ خود، مِن جمله راهی کرد و رفت
دیگر از آن کوهِ یاران بیش و کم
یک علی(ع) مانده، وَ یک دنیا اَلَم
بهرِ تقسیمِ خلافت رفته اند
بی علی(ع) سویِ ولایت رفته اند
یادشان رفته که پیغمبر چه گفت
کِی توان سِرِّ حقیقت را نهفت؟
جسمِ پیغمبر ز دنیا رفته است
گویی از این دارِ دنیا خسته است
هر کسی را که نصیحت کرده اند
هر چه را ایشان وصیّت کرده اند
جز قلیلی، باقی انکارش کنند
جسمِ بی جانِ محمّد(ص) وانهند
در دمِ آخر محمّد(ص) با علی(ع)
رازِ دل می گفت و، بی امّا ،ولی
گفته باید که صبور و با وفا
باشی اندر جور و طوفانِ بلا
فاطمه(س) بی طاقت از هجرِ پدر
غم به دل،پر غصّه از خون جگر
گفته احمد(ص):" دخترم محزون مباش
این چنین ناراحت و دلخون مباش
زود می آیی به نزدم در بهشت
کن صبوری، دخترِ نیکو سرشت"
چهر? زهرا(ص) دگر غمگین نبود
در دلش دیگر غمی سنگین نبود
دل غمینم چون علی(ع) در قعرِ چاه
منتظر بر دیدنِ رخسارِ ماه
حقِّ پیغمبر ادا شد؟ نه نشد.
حرف پیغمبر روا شد؟ نه نشد.
جمله خود را بر فراموشی زدند
تا وصیّت های احمد(ص) وانهند
گوشه ای تنها علی(ع) با قلبِ پاک
می سپارد جسمِ احمد(ص) را به خاک
چند تن از یاورانِ با وفا
با علی(ع) مانده در این سوگ و عزا
مابقی دنبال دنیا می روند
بر تنورِ تفته، نانی می نهند
شیعیان باید علی(ع) ، یاری کنید
همرهِ زهرا(س)، عزاداری کنید
چون که وقتِ غصّه و زاری شود
اشکِ غم از دیده ها جاری شود
در مدینه کِی به پابوست رسم
سر به خاکِ باصفایِ تو نهم
در کنارِ تربتت مأوا کنم
عقده هایِ این دلم را وا کنم
از کتاب "شمس رسالت" سراینده: سیده فرزانه رضوانی نژاد
.................................................................................................................
سوگِ امامِ مجتبی
شهادت- یکشنبه5/8/1398- بیست و هشتم صفر
شبِ سوگِ امامِ مجتبی شد
به جنّت در عزایش، مرتضی شد
زِ داغش فاطمه گشته سیه پوش
چه خون افشان، دو چشمِ مصطفی شد
بیا مولا، جهان بی تو غمین است
غمِ هجرت بر این سینه وزین است
زِ بس خوبیُّ و خوش اخلاقُ و زیبا
ببین جعده زِ فعلش، شرمگین است
معاویه- خدا لعنش نماید-
جهنّم را به رویش می گشاید
برایِ توطئه بر قتلِ مولا
زِ شیطان، گویِ سبقت می رباید
بُوَد شبهِ جمالِ مصطفی او
به جنگِ دشمن همچون مرتضی او
زِ بس شایسته، در رفتار و گفتار
لقب بگرفته از حق، مجتبی او
حَسَن رو و حَسَن مو و حَسَن خو
چو محرابم بُوَد، آن طاقِ ابرو
زِ بس زیبا و آقا و کریم است
نیایی دستِ خالی، از بَرِ او
غروبِ عمرِ آقایم حَسَن شد
دلم غمگینِ مولایم حَسَن شد
دو چشمم شد لبالب از غمِ دل
شبی تا نیمه، نجوایم حَسَن شد
معاویه بُوَد همراهِ مروان
رَوَد جعده به همراهیِ ایشان
چه بد کردند این جمعِ پُر از کین
بُوَد شیطان خجل از مکرِ انسان
معاویه به جعده، وعده ها داد
به او فرمانی از جور و جفا داد
دهد زَهرِ ستم بر کامِ مولا
به شیعه سوگ و پیغامِ عزا داد
فُروشَد خونِ مولا را به دنیا
بریزد آبرویش را به دریا
به شوقِ یک نظر بر شعل? کاه
نبیند نورِ آن خورشیدِ زیبا
چه کور است و کَر است، این بی حیا زن
نبیند قدرِ مولا را یک اَرزَن
به شوقِ همسری بهرِ یزید است
زَنَد مُهرِ حماقت را به دامن
بریزد زهرِ کین در کامِ مولا
شَوَد پایان از او، آلامِ مولا
اگر خونِ جگر ریزد زِ کامش
زِ جنّت کوثری شد جامِ مولا
جگر شد پاره پاره، تکّه تکّه
بریزد اشکِ چشمان، چکّه چکّه
خدایِ ثروتی ای ذوالکرامت
زِ خونت جعده گیرد، سکّه سکّه
برادر را صدا کرد: ای حسین جان
بیا یک دم کنارم، نورِ ایمان
مرا مدفون نما در نزدِ جدّم
اگر غوغا شد، آن غوغا تو بنشان
شد امّا عایشه مانع بر این کار
ندانست او حسن، بر این سزاوار
که این خانه برای عایشه است
نموده بر کلامش جبر و اِ صرار
چه گویم از غریبیِ حسن جان
دلش خون از جفایِ اهلِ دوران
زنش در خانه مسمومش نموده
ندارد یاوری از خیلِ یاران
نه تنها زندگی را زهر کردند
ستم ها بر کریمِ دهر کردند
به جسمِ پاکِ او بی حرمتی شد
زِ بعدِ مُردنش هم قهر کردند
نموده جسمِ پاکش،تیر باران
شده چشمِ فلک، در خون و گریان
ندارد یک ضریحی بر ارادت
دلِ هر عاشقی، بی تاب و بریان
کبوتر شد دلم کنجِ بقیعت
بمیرد دشمنِ پست و شنیعت
بسازم در خیالم یک ضریحی
زنم بوسه به بارویِ رفیعت
از کتاب کریم ولایت سراینده سیده فرزانه رضوانی نژاد