در حیرتم از آن یم ایمان فاطمه
جان می رود کنون پی پیمان فاطمه
یکتا جواهری که به انگشتری دین
اندازه گشته آن دُر رخشان فاطمه
با عشق مادری و گلوبند همسری
تابیده بر جهان ، مه تابان فاطمه
ریحانه ی بهشت و صبوح سحرگهان
سرها نهاده بر سر دامان فاطمه
محبوبه ی خدا و ولای محمدی
رضوان آخرت ، رخ خندان فاطمه
مرضیه و رضیه و حوراء و کوثر است
بگشوده لطف حق در احسان فاطمه
مخلوق نور واجب و واجب به ممکنات
راه نجات ما ، بر جانان فاطمه
مجموع نیکی و به جهان شهره ی وفا
پایان نمی شود سر دیوان فاطمه
مست می طهور و صفای ولایتیم
زیبایی جنان ، لب خندان فاطمه