« وادی ایمان و علم و معرفت » شهادت
آتشم از شعله هایِ یادِ او
غم نوازم در فغانِ دادِ او
صادق از دست فلک پر می کشد
بینوایم در نوای بادِ او
اشکِ شبنم بر رخِ گل تا رسد
رود جیحونم از این بیدادِ او
دستِ منصوری چو زخمش می زند
تارِ جانش در صدا از عادِ او
من چگونه آتشم پنهان کنم؟
گریه ها دارد دلم از نادِ او
مردی و مردانگی در هیبتش
عالمان و عابدان در رادِ او
وادی ایمان و علم و معرفت
عالَمِ جان خیره ی این وادِ او
سفره ی گسترده ی سِرِّ خدا
طالب یک ذرّه ام از زادِ او
در تلاش و در تکاپو ، با خدا
روز و شب در حیرتم از کادِ او