حضرت صدّیقه از دنیایِ فانی می رود
آشکارا آمده، امّا نهانی می رود
بس که غمگین شد ز دستِ مردمِ نامهربان
مهربانم از چه با نامهربانی می رود؟
اشکِ دریا می دود بر گونه هایِ ساحلش
موجِ غم تا اوجِ دریا ،بیکرانی می رود
حیفش آمد کردگار از این که بینِ ما بُوَد
این نگارِ نازنینِ آسمانی می رود
دل به او بستم که دنیا و قیامت در کَفَش
حیفِ او چون از کَفِ معصومِ ثانی می رود
او بُوَد محبوبه یِ ایزد، که از گُل آفرید
تا اشارت می کند بر او، چه آنی می رود
آه و صد افسوس از آن یاسِ محمّد کز جفا
همچو سروْ آن قامت، امّا قدْ کمانی می رود
همچو گُل عطرش مشامِ جانِ ما را می نواخت
حیف از این گلچهره، در اوجِ جوانی می رود
غم بگو آید به کنجِ خانه یِ ما جا کند
چون که از آغوشِ من آن یارِ جانی می رود