« شوق دیدار حسین» اربعین
اربعین آمد شدم بر گِردِ پرگارِ حسین
دیده ام هر لحظه دارد، شوقِ دیدارِ حسین
کربلایی می شود این سینه با یادِ رُخَش
در سَرَم غوغا کند بر پا، چو پندارِ حسین
عاشق از یادِ فلک، این غصّه کی بیرون رود؟
تا که خون می بارد از، جریانِ خونبارِ حسین
تا به پا گردد قیامت، یادِ او در سینه ها
هر که بشنید این غمش ، گردیده غمخوارِ حسین
خیلِ عشّاقِ بلا ، هر سو شهیدی می رسد
این سَرِ ما، گردد آخر، بر سرِ دارِ حسین
تا محرّم می رسد ، پایانِ شادی می شود
با صفر گویی رسد، خیلِ عزادارِ حسین
هر کناری عاشقی، زانو بغل بگرفته را
چون که از دل بنگری، گشته گرفتارِ حسین
دست او باید رسد، بر سینه ی مجروحِ ما
زین سبب گردیده جان ها، جمله تب دارِ حسین
چشمِ او دام بلا شد، بر سرِ راهِ نظر
جسم و جان را می بَرَد، چشمانِ خَمّارِ حسین
او شده مقصودِ جان ها،این دلم مجنونِ او
خود شِفا باید دهد ، این جانِ بیمارِ حسین
یک نگاهم گر کند، دیگر خراباتی شوم
یا قبولم می کند یا رد، به اِصرارِ حسین
آرزو دارم که کنجِ کربلا، بر خاکِ او
سجده ای سازم ، بگویم، جمله اَشعارِ حسین
سر به مُهرِ جا نمازم، چون گذارم هر شبی
گوئیا صد قصّه می گوید، زِ اَسرارِ حسین