هر چند بارِ منزلتم بی بهاست امّا دلِ تنگم لبریز مدّعاست.
ای پاک ترین! بدان که پاکی ات را می پرستم امّا از آن بی نصیبم؛
ای زیباترین! بدان که بنده ی عشقِ تو هستم امّا در آن بی شکیبم؛
و ای فراتر از اندیشه ها! همه ی هستی ات را می پرستم امّا از همه چیز و هرجا و هر کس غریبم.
آشنایم شو و دلِ تنهایم را به نوایِ عشقت پُر نوا ساز.
نمی خواهم همچون کلاغی آرامشِ باغِ الهی را بر هم زنم ؛
می خواهم حال که در رضوانِ پاکِ نبوّت و ولایت آرزویِ گدایی کرده ام، چون چشمه ساری، خوش نوا؛ یا چون قناری، خوش صدا؛ یا چون گلستان، با صفا؛ یا عاشقی بس با وفا، عطر آفرین سازم فضا، با نغمه های یا خدا و یا خدا و یا خدا...
ای نورِ سرمدی، تو بخوانم به بزمِ شور
چون بلبلی شَوَم که نوازد حدیثِ نور
پروانه سان به عشوه ی نیکو به گِردِ یار
آتش زنم به دیده و دل وز سرِغرور
با کامِ تشنه، جرعه یِ آبی طلب کنم
لبریز گردد این قدحِ من از آن حضور
از کوثرِ ولایت و انوارِ احمدی
بر پا چنان کنم به دلِ عاشقان سرور
در اوجِ تیره روزی و هنگامِ بی کسی
چشمِ امید، بسته نسازم به قعرِ گور
با این بهانه آتشِ حسرت به دل کنم
آخر کند به سایه یِ خود بر سرم عبور