رحلت- 10ربیع الثّانی 1441 - شنبه 16/9/ 1398
دخترِ موسایِ کاظم، حضرتِ معصومه جان
در طلوعِ زندگانی، گشته تاراجِ خزان
بهرِ دیدارِ برادر، سویِ مشهد می رود
جان سپرده بی نصیب، از دیدنِ شمسِ جهان
گو که می دانی چرا همسر نشد بهرِ کسی؟
چون که هم کفّوی ندارد، در کرامت آن زمان
وی کریمه، طاهره، خانم، رضیّه، مرضیه
هم حمیده، هم تقیّه، هم نقیّه، بر زنان
شد رشیده، سَیّده، أُختُ الرّضاء، خورشیدِ قم
زائرش گردی شَوی، مشمولِ فیضِ بیکران
هر چه خواهی را، عنایت می کند"بحرِ کَرَم"
دخترِ موسایِ کاظم، شد شفیعِ شیعیان
فاطمه نامِ قشنگش، همچنان یاسِ نبی
درگهِ پُر خیرِ او، بر زائرش، رَوضُ الجَنان
هر چه دشمن، خرمنِ حق را به آتش می کشد
دانه می روید، درختی می شود، بَس جاوِدان
هر که وصلِ فیضِ ایزد می شود، دشمن بدان!
تو به پایان می رسی، امّا ندارد حق کران
قم شده از مقدمش، چون چشمه ی جوشانِ دین
تا زِ اَبر کین برآیَد، آفِتابِ جمکران