در سرم سودایِ شور انگیزِ باری کرده ام
نیمهی شب تا سحر را غمگساری کردهام
در دلِ شب با مناجاتِ امیرالمؤمنین(ع)
قطرهها بر چشمههای دیده جاری کردهام
از فرازِ نالههای بی شکیبِ نیمه شب
شکوه از این آهِ سرد و بیقراری کردهام
بادلی پر غصه از آن لحظههای خشمِ تو
دیده را گریان چنان ابرِ بهاری کردهام
در بهارِ زندگانی،سر به سودایِ جهان
در خزانِ عمر و خسران ،اشک و زاری کردهام
لوحِ نورانی و پاک و جانفزایِ سینه را
با گناهانِ فراوان، شامِ تاری کردهام
وایِ من از رویِ تیره، رنگِ شامِ معصیت
آهویِ جان را ز دشتِ تن، فراری کردهام
گریهها وتوبهام بیسود و عذرم نا قبول
لعن و منزلگاهِ بد را پردهداری کردهام
در گریز و ناتوان و توبهخواه و بیپناه
چشمِ جان، بر درگهِ پروردگاری کردهام
گر همه جانم بسوزانی برای کسبِ فیض
جانِ بیقدرم برایت چون شراری کردهام
با دلی بشکسته بر درگاهِ تو رو کردهام
دیده را اینک به سویِ رستگاری کردهام
جلوه کن بر حالِ زارم،یک نفس مهلت بده
چون به یادِ رحمتت من میگساری کردهام
دائماً لطفِ تو بر احوالِ نادم شامل است
من تمامِ سینه را، باغِ بهاری کردهام