شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

در سرم سودایِ شور انگیزِ باری کرده ام

نیمه‏ی شب تا سحر را غمگساری کرده‏ام

در دلِ شب با مناجاتِ امیرالمؤمنین(ع)

قطره‏ها بر چشمه‏های دیده جاری کرده‏ام

از فرازِ ناله‏های بی شکیبِ نیمه شب

شکوه از این آهِ سرد و بیقراری کرده‏ام

بادلی پر غصه از آن لحظه‏های خشمِ تو

دیده را گریان چنان ابرِ بهاری کرده‏ام

در بهارِ زندگانی،سر به سودایِ جهان

در خزانِ عمر و خسران ،اشک و زاری کرده‏ام

لوحِ نورانی و پاک و جان‏فزایِ سینه را

با گناهانِ فراوان، شامِ تاری کرده‏ام

وایِ من از رویِ تیره، رنگِ شامِ معصیت

آهویِ جان را ز دشتِ تن، فراری کرده‏ام

گریه‏ها وتوبه‏ام بی‏سود و عذرم نا قبول

لعن و منزلگاهِ بد را پرده‏داری کرده‏ام

در گریز و ناتوان و توبه‏خواه و بی‏پناه

چشمِ جان، بر درگهِ پروردگاری کرده‏ام

گر همه جانم بسوزانی برای کسبِ فیض

جانِ بی‏قدرم برایت چون شراری کرده‏ام

با دلی بشکسته بر درگاهِ تو رو کرده‏ام

دیده را اینک به سویِ رستگاری کرده‏ام

جلوه کن بر حالِ زارم،یک نفس مهلت بده

چون به یادِ رحمتت من میگساری کرده‏ام

دائماً لطفِ تو بر احوالِ نادم شامل است

من تمامِ سینه را، باغِ بهاری کرده‏ام