سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

در وصف مقاومت مردم فلسطین

6/8/1402
من از شما، شرمنده ام، ای بهترین ها

صد آفرین بر همّتِ، والاترین ها

گویی که عاشورا دوباره زنده گشته

گویی شهادت گوهری ارزنده گشته

من هر چه می بینم شهامت ،راد مردی

از کودک و پیر و جوان،آزاد مردی

دیگر نمی دانم که، اشکِ دیدگانم

از شوق یا غم می چکد روی لبانم؟!

در حیرتم از کودکانی که بزرگند

سردار گونه،کودکانی بس سترگند

بنشسته رویِ، تَلّی از آوار و اجساد

صوتِ شجاعت را نموده، جمله فریاد

من تازه فهمیدم ، چگونه یار باشم

زخمیِ در بستر، ولی بیدار باشم

با صورت خونین و، با دردم بخندم

من، تیر خورده،در به نومیدی ببندم

در تنگناها، آیه ی قرآن بخوانم

ذکر خدا را دائماً، بر لب برانم

جای شکایت، حمدِ ایزد را بگویم

با آنهمه غم، ذکرِ سرمد را بگویم

با آنهمه داغِ پیاپی، قلبِ بریان

بی خانمانی، تشنگی، چشمانِ گریان

بی سر پناهی، نا امید از خلقِ دنیا

بی اسلحه، در گشنگی، تنهایِ تنها

ایمانِ خود را بر خدا، افزون نمایم

تا سویِ امدادِ الهی ، ره گشایم

من تازه دیدم که، چه رشدی کرده طفلان

من تازه فهمیدم، کمالِ عشق و ایمان

من تازه دیدم که، چه رشدی کرده کودک

روحش تعالی یافته،این طفلِ کوچک

ایشان همان یارانِ، مهدیِّ عزیزند

خود لشکری آماده و، بس تند و تیزند

بس با شجاعت ،چشم در چشم تباهی

ترسی ندارند از همه شرک و سیاهی

چیزی برای دادن و ماندن ندارند

این جانِ آخر را، برایِ دین گذارند

من تازه فهمیدم، توکّل بر خدا را

قطعِ امید و انتظار، از ماسوا را
این سرزمینِ غزّه، همچون کربلا شد

هر لحظه اش، تکرارِ ظهرِ نینوا شد

لب تشنه و، آتش نشسته روی خیمه

باران تیر و سنگ و بمباران و دشنه

همچون علی اصغر، به دستان پدرها

همچون علی اکبر، به خون و اِرباً اِربا

هر جا که می بینی، زمین کربلا است

یک دشتِ خونینِ، پُر از سوز و نوا است

مولا حسین جان ! این غریبان را تو دریاب!

مهدیّ ِ دین! بر یاریِ مظلوم، بشتاب!

شب از غمِ این مردمان، بی خواب گشتم

از این همه رنج و ستم، بی تاب گشتم

آخر چرا کاری ز دست من نیاید؟

باید خدا راهی بر این مردم گشاید

صدها یزید و شمر و خولی،در کمینند

تا ذلّتِ، اسلام و ایمان را ببینند

آن کافران، هر آنچه باید بوده، دارند

این مؤمنان، امّید بر فضل تو دارند

آگاه ای خلقِ جهان، حجّت تمام است

آماده باشید، چون که هنگام قیام است

با چشم خود دیدم، هر آنچه می شنیدم

زین آزمونِ آخری، کن رو سپیدم

حق روشن و، باطل جدا گشته، به دنیا

آری به زودی می رسد، مهدیِّ زهرا

آماده شو، آماده شو، وقت نبرد است

دنیای بی مهدی، چنین تاریک و سرد است

چون مردمِ غزّه بیا، وصل خدا شو

از کُلِّ این وابستگی هایت، رها شو

تنها توکّل، بر خدایِ لَم یَزَل کن

بر اعتقاداتِ خودت، از جان عمل کن

یک یا علی گو و بیا، بر سویِ میدان

راه خودت را با شهامت، کرده اعلان

حالا جهان گشته دو دسته، با فلسطین

یا حامیی اش باشد، و یا با لشکر کین

با هر مرام و کیش و مذهب، راه پیداست

این اتّحادِ بی غل و غش، بَه! چه زیباست!

اَلحَمدُلِلّه، حق نمایان گشته اینک

اَستَغفِرُالله ،لحظه ای در سینه ها شک

اَللهُ اَکبَر، زین همه صبر و تحمّل

اَلشُّکرُ لِلَّه، زین همه عشق و توکّل

پیروزی از آن شما باشد، فلسطین

این وعده یِ حقِّ خدا باشد، فلسطین
نِتانیاهو، مردکِ منفورِ ملعون

پاسخ چگونه می دهد بر این همه خون؟

جو بایدن، آن پیرِ خرفتِ بی تعادل

می بیند اسبابِ خودش را، در تَزَلزُل

هر قطره، خونِ بیگنه، چون ریسمان است

چون بیشتر گردد، فشارش بی امان است

اِمانوئِل مَکرون، بوریس جانسون، وَ مایر

یاری به اسرائیلشان، چون کِشتِ بایر

او همچو شمعی، کورسویِ آخرش است

این رفتن از نقشه، به خوبی باورش است

این باتلاق، او را به خود درگیر کرده

ویرانه را با کاه و گِل، تعمیر کرده

اینجا تَرَک خورده، فراوان از دغل ها

از هر کناری می رسد، عکسُ العَمل ها

پاکانِ عالم، چشم خود را باز کرده

بر این تَوَحُّش، خشمِ خود،ابراز کرده

کُلِّ جهان گردیده گویا، یک فلسطین

قلبِ همه آزادگان، در خون و غمگین

فرقی ندارد این که، تو اهلِ کجایی

همدردِ مظلومی، تو مخلوقِ خدایی

وقتی که، عضوی از وجودت درد دارد

فریاد از کُلِّ نهادِ تو، بَرآرَد

امّا تأسّف، بر کسی که دیده بسته

گوشش گرفته، لال در کنجی نشسته

حق آشکار است این زمان، چون ماه و خورشید

از پنجره، بر قلب بی زنگار تابید

تا فرصتی داری بیا، بهرِ تَبَرّا

از واجباتِ دین بُوَد، این امرِ والا

از مردمِ مظلومِ غزه، کن حمایت

محکوم کن در هر کجا،جرم و جنایت
با هر سلاحی که تو داری، کرده جهدی

تا یاورِ مظلوم باشی، یارِ مهدی


رحلت- 10ربیع الثّانی 1441 - شنبه 16/9/ 1398

دخترِ موسایِ کاظم، حضرتِ معصومه جان

در طلوعِ زندگانی، گشته تاراجِ خزان

بهرِ دیدارِ برادر، سویِ مشهد می رود

جان سپرده بی نصیب، از دیدنِ شمسِ جهان

گو که می دانی چرا همسر نشد بهرِ کسی؟

چون که هم کفّوی ندارد، در کرامت آن زمان

وی کریمه، طاهره، خانم، رضیّه، مرضیه

هم حمیده، هم تقیّه، هم نقیّه، بر زنان

شد رشیده، سَیّده، أُختُ الرّضاء، خورشیدِ قم

زائرش گردی شَوی، مشمولِ فیضِ بیکران

هر چه خواهی را، عنایت می کند"بحرِ کَرَم"

دخترِ موسایِ کاظم، شد شفیعِ شیعیان

فاطمه نامِ قشنگش، همچنان یاسِ نبی

درگهِ پُر خیرِ او، بر زائرش، رَوضُ الجَنان

هر چه دشمن، خرمنِ حق را به آتش می کشد

دانه می روید، درختی می شود، بَس جاوِدان

هر که وصلِ فیضِ ایزد می شود، دشمن بدان!

تو به پایان می رسی، امّا ندارد حق کران

قم شده از مقدمش، چون چشمه ی جوشانِ دین

تا زِ اَبر کین برآیَد، آفِتابِ جمکران


 

ولادت - 8 ربیع الثانی 1442– سه شنبه 4/9/1399

از عرشِ خدا، منادی آمد

میلادِ حَسَن، به هادی آمد

آمد به جهان، شعاعِ نورش

مِن جمله،نشسته در سُرورش

از مَقدمِ او، ستاره روشن

عالَم به وجودِ او، مُزَیَّن

در هشتِ، ربیعِ ثانی آمد

از نسلِ، امامِ هادی آمد

در هشتِ ربیعُ الأوّل او رفت

رفته به جوانی و، بیست و هفت

او صامت و هادی و، رفیق است

بر شیعه ی خود، بسا شفیق است

نورِ دگر از مدینه تابید

از جلوه ی او جهان درخشید

هادی چو رخِ شما ببوسید

حق مَقدمِ پاکتان پسندید

روشن زِ تو، چهره ی نقی شد

توصیفِ تو، واژه ی زکی شد

تو گنجِ ضریحِ سامرایی

محبوبِ تمامِ اولیایی

بر شعرِ خودت، که رو نمایی

بر مثنوی ات، چه خوش نوایی

پروانه شَوَم، به گِردِ کویت

نوشم قدحی، از آن سبویت

در این سَحَرَم، نسیمِ جانی

جان مایه ی، عشقِ جاوِدانی

تو خنده ی شادِمانِ خورشید

دادی به دلِ شکسته، امّید

شادی به جهان، گشوده ای تو

چون رویِ مَهَت، نموده ای تو

سَروی به فرازِ باغِ امّت

إحدی عَشَری، بَرِ ولایت

مولا تو به ما دعا بفرما

دیگر درِ این فَرَج تو بگشا

دنیا پُرِ از، فریب و آه است

روزِ همگان، شبِ سیاه است

اعمالِ همه، زِ بس گناه است

فرجامِ به آخرت، تباه است

چشمِ همه سویِ امرِ شاه است

چون منتظرِ قدومِ ماه است

 یاری بنما که مهدی آید

عالم پُرِ از خدا نماید

ظلم و گنه از جهان بشوید

صد غنچه ی عدل و دین بروید

این جمعه دگر بیاید ایشان

عالَم پُرِ از خدا و ایمان

 


بی صفت هایی که نه غزّه، نه لبنان می کنند

واقعاً جان را فدایِ خاکِ ایران می کنند؟

تا که سیل و زلزله، یا هر بلایی می رسد

سویِ استانبول سفر، یا قصدِ آلمان می کنند

در رقابت رفته و، هر لحظه رنگی می زنند

 در سرِ پیری، هوایِ کودکستان می کنند

مو و روها آن چنان کرده بَزَک،با صد ادا

خاره سنگی را مثالِ، دُرِّ غلطان می کنند

گر که ناراحت شده، از عضوی از اعضایِ خود

چهره را کوبیده و، از ریشه بنیان می کنند

هر چه را باشد خلافِ، مِیلشان کوبیده اند
هر چه می خواهند را،آباد و ویران می کنند

این سفرهای توریستی،عیب و عار و ننگ نیست

هر زیارت را عَلَم کرده، وَ جریان می کنند

هر فضاحت می کنند،عیبی ندارد،بی بهاست

یاری بر هر مُسلمی را، عیب و نقصان می کنند

دشمنانِ دین که، وجدان داشته، آزاده اند

جرمِ اسرائیل را، محکوم و اعلان می کنند

واقعاً چه می توان گفتا، به این قومِ شقی

ظلمِ ظالم را چه راحت، حذف و کتمان می کنند

در دمِ خوف وخطر، مردِ عمل آید به کار

آن شجاعانی که جان ،تقدیمِ جانان می کنند

بارها در معرکه سنجیده گشته این نفاق

کلِّ خلقی را، به طفلِ خویش ،قربان می کنند

گفتن آسان است امّا، یاورانِ بی ریا

وقت حاجت، هر چه را دارند، احسان می کنند

کشورِ ایران، بُوَد مجموعِ اقوام و ملل

جملگی جان را فدایِ عهد و پیمان می کنند

هر کجا مظلوم، تحتِ ظلمِ ظالم بوده است

بی مهابا یاری اش، با جان و ایمان می کنند

هر که در ایرانِ ما که، گردیده فخر سرزمین

دوستش دارند و، نامش را نمایان می کنند

این هنر نَبوَد بخندی دائماً، بر هر چه هست

چون هنرمندان نیکو، فکرِ گریان می کنند

این هنر را هدیه کرده حق، که در راهش رَوی

حیف باشد اینکه آن را، خرجِ بُطلان می کنند

نامدار اَر گشته اند، مسئولیت سنگین تر است

یک نِگاشان، کارِ صدها طیف و جریان می کنند

اُسوه باید بود، در هر خیر و تقوا و سخن

خالصان را هر زمان،الگوی انسان می کنند

شُهره گشتن در تبهکاری و، در وارستگی

خط باریکی میانِ، عبد و شیطان می کنند


 

بمان عزیزِ دلم

25/7/1402

درباره واقعه حمله ی اسرائیل به بیمارستان المعمدانی فلسطین

 دل هایِ خلق، خانه یِ درد است، عزیز دلم

هوایِ واقعه سرد است، عزیز دلم

زِ بغض و کینه پُرَم، گریه می رسد فریاد

هر آنچه می شِنوم، سوزِ ناله است، ای داد

چقدر ظلمِ فراوان، چقدر آتشِ جنگ

چقدر آتشِ کینه، چقدر موشک و سنگ

نمی توانم از این غصه بگذرم لختی

چه لحظه هایِ نفس گیر و موقعِ سختی

به زخمِ دل نمک از، هر کنار می ریزند

وَ ابرهایِ دُژَم، اشکبار می ریزند

چه صبر داده خدا ، بر دلِ غریبِ شما

چه غربتی است در این، خطّه یِ عجیبِ شما

جهان نشسته کنار و، نمی کند کاری

درنده گشته سگِ، هارِ پاره افساری

دو چشمِ طاقتِ خود بسته ام ، ز بی خوابی

نبیند این همه تصویرِ، تابِ بی تابی

چقدر سخت بُوَد، طفلِ سالمت بکشند

چقدر سخت بُوَد ، بدر و قاسمت بکشند

چقدر سخت بُوَد، یک شبه تمام شوی

چقدر سخت بُوَد، همرهِ قیام شوی

تمامِ طایفه ات، زیرِ خاک خوابیده

تمامِ شب دلِ تو، بی حساب باریده

نه هفته ،که هشتاد سالِ ناقابل

هنوز طفلِ قیامت، نگشته است کامل

به صبر و طاقتِ تو، غبطه می خورم جانم

زِ یک تلنگرِ این حادثه، گریزانم

هنوز در تپش است، قلبِ تو به ناچاری

هنوز خونِ تو، در کلِّ این فضا جاری

هر آنچه دشمنِ تو، داشته رو کرده

برای کشتنِ تو ،هر چه بوده آورده

بمان عزیزِ دلم، ماندنی تویی به جهان

بمیرد او که تقلّا کند، به فصلِ خزان

اگر چه برگ و بَرَت را، کلاغ ها بُردند

اگر چه جان و تنت را، به غصه آزردند

اگر چه قدسِ شریفت، به غصه خو کرده

اگر چه جانِ تو دژخیم، در گلو کرده

اگر چه رحم نکرده به طفل بیمارت

اگر چه بمب فرستد، به جسم تبدارت

اگر چه جسم تو را ،در عذاب می خواهد

اگر زوال تو را، بی حساب می خواهد

اگر که تشنه و گشنه، اگر به تاریکی

برای یاری تو،نیست راهِ باریکی

دلم کبابِ تو و گریه می کنم هر شب

ز اوجِ این همه غم، جان من رسیده به لب
خدا داند و دانی، که صبح نزدیک است

غروب کرده ستم، تارِ مویِ باریک است

به نصر و فتح بخوانم که، فجر می تابد

وَ دیوِ خوف و ستم، زیرِ خاک می خوابد

رسیده مژده که آید، زوالِ اسرائیل

نه سِحر و وِرد رسد، بر نجاتِ اسقاطیل

فرو شود به سَرَش، دانه دانه ی سجّیل

 به فوج فوجِ  ابابیل، کُلِّ لشکر فیل

بتاب شمسِ الهی، امید را برسان

ز بعدِ شامِ ستم، صبحِ عید را برسان