به یاد پیامبر(ص)
شب مبعث پیامبر(ص)
حالِ من امشب دگرگون گشته است
دیده گریان، رودِ جیحون گشته است
آمدم بشکسته بال و خسته جان
تا کنم دردِ فراقم را بیان
کاش من هم بر تو لایق میشدم
پاک و عاشق چون شقایق میشدم
کاش من، همراهِ گلهایِ بهار
میدریدم جامه از شوقِ نگار
کاش من هم،چون پرستوهایِ ذوق
میپریدم تا طلوعِ گرمِ شوق
میشد آیا بر دلِ تنهایِ من
یک نظر میکردی ای آقایِ من
غایتِ هستی زِ لطفِ رویِ تو
آفرینش ذرهای از کویِ تو
بی تو مسجد خالی از رنگِ خدا
کی وجودت از وجودِ حق جدا
فاقرءوا القرآن، فدایِ حنجرت
قُم فَاَنذِر، تا ببینم پیکرت
ظرفِ عالی، لایقِ اعلی بُوَد
چون عروجت برتر از عنقا بُوَد
مجمعِ عالیِ لطفِ حق، تویی
بعدِ حق، بخشندهی مطلق تویی
اشکِ تو چون نقطهی بسماله است
خندهات چون جلوهی بسماله است
بی تو بستانِ جهان رنگی نداشت
مستی چشمت رخِ حق مینگاشت
در وجودت میشود حق جلوهگر
از نگاهت، آتشِ جان شعلهور
در ثنایِ تو، ملائک والهاند
قدسیان و عرشیان، چون هالهاند
خاکِ پایت، بوسه گاهِ عرشیان
رویِ ماهت، آفتابِ فرشیان
علمِ ما کان و یکون را آگهی
پرده دار و محرمِ سر اللهی
چارده نوری، شعاعِ سرمدی
مرحبا بر تو، که جمله بیحدی
صبرِ تو دشتی پر از آلاله بود
در کویرِ داغِ گلها، ژاله بود
بیتکبر، بیریا و با خدا
عاشقی دلگشته و بیادعا
در شبِ بعثت، بیا ای ساقیا
جامِ عشقت بر لبم جاری نما
نادمم از این همه جرمِ عظیم
ضامنم شو بگذر از من، ای کریم