سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

شب قدر

شبِ قدر و دلِ من بی‏قرار است

مرا با این دلِ مسکین چه‏کار است؟

خدایا وای اگر سویت نیایم

که چشمان سویِ غیر از تو گشایم

الهی وای از این شیطانِ نفسم

که در زندانِ تن بنموده حبسم

چه سازم چشمه‏ام آبی ندارد

دلِ مسکینِ من تابی ندارد

به عمری بندگی کردم هوس را

که پولادین نمودم این قفس را

کنون راهی به سویِ تو ندارم

به این شرمندگی سر می‏گذارم

چه سازم با همه بی برگ و باری

رهایم کن از این عصیان و خواری

بگریم بی تویی عمرم تبه کرد

به عمری جان تمنایِ گنه کرد

دگر دزدِ خجالت، راهِ من زد

همی ترسم که از عشقت شوم رد

نمی‏دانم کریما شب سحر شد؟

چگونه دیده را گاهِ نظر شد

منم با یک جهان بی اعتنایی

خدایا از کَرَم کن یک نگاهی

اگر خوارم ولی شرمنده‏ی تو

اگر پستم ولیکن بنده‏ی تو

اگر رو کرده‏ام از رویِ اصرار

نکردم هرگز این لطفِ تو انکار

ندارم چاره‏ای، پر سوز و دردم

به پایِ خسته دنبالت بگردم

اگر خوارم کنی، بازت بخوانم

به غیر از درگهت راهی ندانم

گدایی بر کرامت کرده عادت

رها کی می‏کند این بیتِ رحمت

چنان با آتشت خو کرده‏ام من

که عمری بر درت رو کرده‏ام من

اگر چشمم به خواب امشب تلف کرد

ولی دل یاد مولای نجف کرد

تو گویی تیر چشمانم هدف شد

تمنایِ دلم، یادِ نجف شد

خدایا نادمم، سر بر سجودت

مقرب کن مرا نزدِ وجودت

سرِخود را به درگاهت بسایم

برایِ مغفرت نزدِ تو آیم

بمیرم از غمِ عصیانِ بی‏حد

گناهان کرده راهِ گریه‏ام سد

نمی‏دانم چه سان عذرت بخواهم

تمنایت کنم، بنما نگاهم

اگر بد کرده‏ام، بد بنده‏ام من

ولی از لطفِ تو آکنده‏ام من

خدایا اشکِ حسرت جانِ من سوخت

دو چشمم را به دربِ رحمتت دوخت

بکن با لطفِ خود آخر نگاهم

مکن نومید و بشنو سوزِ آهم

خدایا شکرت از جان می‏کنم من

که عشقت با تو درمان می‏کنم من

اگر راهم ندادی من حقیرم

که بر نفسِ پلیدِ خود اسیرم

به غیر از خانه و راهت نگیرم

که آخر باده از دستت بگیرم

بگیرم حلقه‏ی بابِ امیرم

بگویم اسمِ تو آنگه بمیرم