سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

در موضوعِ حجاب- سه شنبه28/11/1399

زن چنان دُرّی بُوَد، در این جهان

در صَدَف زیبنده تر، گردد نهان

گر چنان زهرایِ، اطهر باشد او

قدر و قیمت، بیکران می یابد او

با حیا و عفّت و، حُجب و یقین

می شود یارِ علیّ و، فخرِ دین

می توان شد، مادرِ صاحب زمان

یا که زینب، دُرِّ نایابی گران

هر که دارد، این حجاب و عفّتش

آبرو داده، به عالم عزّتش

پاسداری کرده، بر خونِ شهید

کرده شیطان را، زِ مکرش نا امید

گر وطن، از خونشان رنگین شده

با عبایِ مادرم، آذین شده

پاس دارد، خونِ یارانِ جوان

چون وصیّت کرده اند، بر بانوان

می توان در این صدف، ارزنده شد

بر سرِ افلاکِ دین، تابنده شد

هر چه طنّازیّ و، زیبایی در اوست

گر بجا خرجش کُنَد، چون آبروست

بهرِ همسر، خوش درخشد در خفا

از دگر مردان، کُنَد پنهان جلا

اُسوه هایِ ناب، در بینِ زنان

فضل و حکمت، دین و دانش بیکران

مادرِ خلقت ، که زهرایِ بتول

گشته مادر ، بهرِ بابایش، رسول

مریم و زینب، شده الگویِ ما

آسیه، همسایه شد نزدِ خدا

مادرِ موسی، مطیعِ ایزدی

طفلِ خود بسپرده، دستِ سرمدی

هاجر امّا ، بهرِ حق هجرت کُنَد

سر به امرِ، ایزدِ دانا نَهَد

تا خدیجه شد، مسلمانِ نخست

دستِ خود از مال و راحت، جمله شُست

حضرتِ معصومه، در راهِ خدا

جانش از تن، در غریبی شد جدا

هجرتی بنموده، با عشقِ رضا

جملگی در راهِ دین، گشته فدا

جلوه کردن نزدِ حق، زیبنده است

آن که قلبش از خدا، آکنده است

آن که از خود بگذرد، بهرِ خدا

جنّت المأوی شود، او را سزا

ظاهر آرایی نکن، بانویِ دین

قَدرِ تو باشد، گرانسنگ و وزین

دِینِ سنگینی، به دوشِ ما بُوَد

بس وصیّت ها، به گوشِ ما بُوَد

باشد این حُجب و حیا، ارزنده تر

می شوی در سایه اش، بالنده تر

این سیاهی چادرت، کوبنده است

خونِ سرخِ هر شهید، ارزنده است

این چنین مفتاحِ جنّت، زیرِ پا

پلّه پلّه می روی، سویِ خدا

دامنت، مردانِ دین می پرورد

حاصلی عین الیقین، می پرورد

تا به معراجِ خدا، پَر می کشد

کِبرِ شیطان را، به آذر می کشد

هر چه می خواهی بکن، در حِصنِ دین

بر حجابت، پاسداری شو امین

اهلِ علمی، یا هنرمندی، بدان!

چادرت مانع نبوده، بی گمان

ای مهندس، ای معلّم، کارگر

ای پزشک و،مادر و، ایثارگر

با حجاب و، با حیا باش و، متین

در میان جمع و، اخلاقی وزین

آفرین بر آنکه، از خود بگذرد

تا جمالِ، ایزدی را بنگرد

هر جمالی را که زن پنهان کُنَد

مکرِ شیطان را، چنین زندان کُنَد

می دهد دین را، بدین گونه نجات

بر دیانت می دهد، آبِ حیات

گر چنان زهرا، زِ حق پروا کنی

عالَمی را بهرِ خود، شیدا کنی

دامنت إحدی عَشَر، گوهر دهد

هر گُهر، صد جلوه یِ دیگر دهد

تا قیامت، نورشان باقی بُوَد

دشمنِ این خانِدان، فانی بُوَد