سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر رضوان

هر چه درباره مناسبت های مذهبی سروده ام به مناسبت در اختیار دوستان گرامی قرار می دهم.

ای فلسطین، خاکِ مظلومان، سلام

ای به چنگِ ظالمان ویران، سلام

مهدِ توحید و تمدّن بوده ای

روزِگاری خوش، به چشمت دیده ای

بیتِ مَقدَس، مسجدُ الأقصایِ تو

مسجدُ الصَّخرَه، رُخِ زیبایِ تو

چون سلیمان، در پرستشگاهِ ربّ

مسجدُ الأقصا به پا شد، زین سبب

بابِ توبه،بهرِ داوودِ نبی

در مکانش عفوِ حق، آمد شبی

بابِ دیگر شد سکینه، نامِ آن

بوده مریم را چو محرابی عیان

میوه هایی از بهشتِ ایزدی

سویِ مریم، گاه بیگه آمدی

بوده محرابِ زَکَریا، در آن

مژده ی یحیی شده، آن جا بیان

بس مسلمان و مسیحی و کلیم

بوده در خاکت، به آرامش، مقیم

دوره ای ساکن شده کنعانیان

ابتدا بر خاکِ تو در باستان

چون که ابراهیم، بر خاکت رسید

حق پرستی داده بر مردم نوید

هاجر از بهرش، سِماعیل آوَرَد

 ساره، اسحاقش به دامن پَروَرَد

نسلِ اسحاقِ نبی، یعقوب شد

چشمِ او، با بویِ یوسف ، خوب شد

چون که یوسف، پادشاهِ مصر بود

راهِ هجرت، بر برادرها گشود

سال ها بگذشت و، موسی آمده

در فلسطین، خیم? دینش زده

بر بنی اسرائیل او، گشته نبی

تا هدایت سازد این، قومِ شقی

شوکت و مکنت، سلیمان را سزد

چون که نزدِ حق، تواضع آوَرَد

بر بنی اسرائیل او، عزّت دهد

در فلسطین، پای? شوکت نهد

بعدِ ایشان، اختلاف افتاده است

شاهد جنگ و کشاکش بوده است

گاه کوروش، گاه اسکندر در آن

در تصرّف بوده، در دُورِ زمان

بعد ایران و، سپس یونانیان

گَه سلوکی آمده، گَه رومیان

تا که عیسایِ مسیحی می رسد

روحِ تازه، بر فلسطین می دمد

باز هم شد تفرقه، شد اختلاف

بین عیسی و یهودی شد شکاف

توطئه بنموده اسرائیلیان

تا که مصلوبش نموده در عیان

خائن امّا، همچو عیسی شد چنان

تا عروجی کرده عیسی، آسِمان

رومیان گشته مسیحی زآن میان

ساخته دیر و کلیسایی کلان

عصرِ عِبرانی و، فصلِ کشمکش

باز هم اُفتَد فلسطین، در تَنِش

روم فاتح گشته و، امّا یهود

راهِ خود را، سویِ هر جایی گشود

گشته آواره یهودی در جهان

چون فلسطین فتح شد، با رومیان

خسرو پرویز آمده، در جنگِ روم

شد فلسطین فتحِ او، با این هجوم

بعدِ مرگِ او دوباره این زمین

بر مسیحیان رسد،این سرزمین

تا رسالت بر محمّد می رسد

یادِ آن بر ذهنِ احمد می رسد

خاطراتش زنده می گردد در آن

پاره هایی از وجودش، زین مکان

در مسیرِ شام و مکّه بوده است

لحظه هایی را درآن آسوده است

هاشمِ عبدِ مناف در غزّه خُفت

پیکرِ پاکش، به خاکِ آن نهفت

هم پدر ، هم جدّ او در آن مقام

حضرت عبدلّه شد، مدفونِ شام

در نمازش، سویِ آن دارد قیام

مسجد الأقصا، سپس بیت الحرام

قبل? اوّل برایِ مسلمین

گشته یادش، با رسولُ لَّه، عجین

تا که در عصرِ عُمَر، فاتح بر آن

قدرت اسلام شد، در آن عیان

مسجد الصخره بنا شد آن زمان

مسجد الاقصا و پیرامونِ آن

هم اُمَویان و، هم عبّاسیان

احترامی داشته، بر این مکان

بعدِ آن، فاطِمیون آمد به کار

بعد، صلیبی ها گرفتند آن دیار

بعد آمد دور? ایوبیان

فاتحِ آن گشته اند، مملوکیان

بعدِ ایشان، آمده عثمانیان

چهار قرن، حاکم شده بر این مکان

قرن ها مردم خداجو بوده اند

سر به خاکِ بندگی سائیده اند

در فتوحاتِ مسلمانان به آن

مردمش مسلم شده، در آن زمان

صهیونیسم امّا چه کرد با این دیار

تا درآوَردِه ز مظلومان، دَمار

سال ها آوارگیِّ خویش را

انتقام از، مردمِ این کیش را

قرن ها سرگشته بود، قومِ یهود

تحتِ زور حاکمانِ عصر بود

این زمین، آن قطع? موعود بود

بهرِ برگشتش، چه بد راهی گشود

گفته اند، باید بکوچد این یهود

بر همان جایی که، اوّل رانده بود

انگلیس آمد میان و، با فریب

بس عرب شورانده با مکری عجیب

بین عثمانی و اعراب اختلاف

تا که افکنده به این وحدت شکاف

با فرانسه متّحد، روباهِ پیر

تا که عثمانی شکسته، ناگزیر

عهد کرده با شریفِ مکه او

بهره گیرد از فلسطین، رو به رو

گر به چنگ آرد به جنگ این تکّه را

بر شریف بخشد، زمامِ خِطّه را

عهد کرده با شریف ، بر این کمک

تا زَنَد با وعده، بر ایشان کلک

زین روش، با یاریِ این مردِ پست

خورده عثمانی، شرنگِ این شکست

مصر و اردن، هم فلسطین و عراق

گشته سهمِ انگلیسِ پُر نفاق

سوریه، لبنان، رسیده زین میان

بر فرانسه، تا ثمر گیرد از آن

هر دو روباهِ ستمگر، اینچنین

کرده حرّاج، این زمینِ نازنین

با بهانه، با فریب و، بذلِ پول

سلط? آنان رسیده بر حصول

سرزمین مادریشان را خرید

بعد با زور و طمع، لانه گزید

چمبره زد همچو ماری، گِردِ آن

مردم مظلوم، در رنج و فغان

قطعه ای کوچک شده، سهمِ همه

دائماً در ترس و بغض و واهمه

تا که مُلزم گشته، آواره شوند

از فلسطین رفته، بیچاره شوند

آفرین بر این همه، صبر و قیام

خونتان دارد نتیجه، والسلام

مُشتتان خالی، ولی اسطوره اید

بهر اُمّت، قهرمان و اُسوه اید

مای? فخرِ مسلمانان شدید

قطره قطره،واردِ جریان شُدید

هشت دهه، از این جنایت ها گذشت

این سَرَطان، غُدّه ای پُر ریشه گشت

مردمی با سنگ و بی یار و پناه

طفل هایی، کُشته گشته بی گناه

در میانِ آتشِ ظلمِ یهود

کرده ویران، آنچه را بود و نبود

مرگ بر صهیون و بغض وکینه اش

خود پرستی هایِ بس دیرینه اش

دیگران افسوس و گاهی یک نگاه

اشک هایی ریخته با سوز و آه

گر به حقی، جانبِ حق را بگیر

گر به ناحق، حرفِ وجدان را پذیر

بهرِ یاریّ اش بیا کاری بکن

با حمایت، یا کمک، یاری بکن

آخر این، کِش آمدن از بهرِ چیست؟

هیچ کس یاریگرِ این قصّه نیست؟

مردمش بر یک عقیده نیستند؟

مقطعی جنگ و زمانی زیستند؟

رهبرِ واحد ندارد این قیام؟

یا که تنها گشته بر این انتقام؟

باید این دستان، گره بر هم زَنَد

ریش? صهیون از این میهن کَنَد

آنچه پیروزی دهد بر این جهاد

اتّحاد است، اتّحاد است، اتّحاد

رهبری آزاده از خود برگزید

تحتِ امرِ او، به پیروزی رسید

قومِ صهیونی به افکارِ پلید

باید این هرزه، ز بنیانش بُرید

این خلایق بردگانش نیستند

همچو او دارایِ حقِّ زیستند

بس جنایت کرده، این دیوِ پلید

گشته شیطان در کنارش، رو سپید

حد ندارد این جنایت هایشان

الأمان از ظلمِ آن ها، الأمان

خونِ مظلومان بگیرد جانشان

کوهِ طاقت، می کُنَد آتشفشان

این تلاشِ آخَرت را هم بُکُن

هر تبهکاری به نامت ثبت کن

گورِ خود را، با دو دستِ خود، بِکَن

کور خواندی، دست و پایت را بزن

گشته بیدار این جماعت، ای دغل

شد ندا: حی علی خیر العمل

یادِ آن سردارِ جانِ ما، به خیر

آن شجاعِ بی امانِ ما، به خیر

حاج قاسم ، تحتِ امرِ رهبری

اتّحادی داد و، کَردَش یاوری

حیف او رفت و، نچید این حاصلش

او به این نهضت، که گشته عاملش

خونِ او، همچون چراغی روشن است

راهِ او، بر جانِ ما، چون جوشن است

گر چه آمریکا و صهیون با همند

در قبالِ مسلمین، خوار و کمند

گر چه سفیانی، به قدرت غرّه است

لیک مهدی، آرمانش غزّه است

می دمد خورشیدِ عالمتابِ ما

می رسد آن تک سوارِ آشنا

بس شجاعان در رکابش می شوند

بزدلان، در هر سوراخی می خزند

حرفِ حق، آخر به سامان می رسد

حق عیان، باطل به خزلان می رسد

حضرت عیسی به یاری می رسد

صوتِ پیغامِ بهاری می رسد

متّحد گشته، تمامِ مردمان

شیعه گشته، مردمِ کلّ جهان

راهِ ایمان، روشنی بخشد به جان

رویِ ماهِ شمسِ مهدی، شد عیان

عاقبت پایان بگیرد، هجرِ او

با دو چشمِ خود ببینم، چهرِ او

هر چه هجران و غم است، او سَر کند

هر که مشکوک است، به جِدّ باور کند

ای خدا، بهرِ فلسطین و غمش

بهرِ مظلومیِ خلق و، ماتمش

یا الهی، عَجِّل، عَجِّل فی فَرَج

رفع بنما، اینهمه عُسر و حَرَج

یاری و نصرت بده، فائق شویم

در قیامِ حق، به حق واثق شویم


بهشت رضوان:

اربعین آمد ، وَ سیلِ عاشقان

گشته از هر سو، به این کشتی روان

سخت و شیرین و پُر از عرفانِ ناب

از کفِ مردم رها گشته حساب

می روی، گاهی تو را هم می برند

کاهِ ما را هم به قیمت می خرند

سنّ و سال و قدرت و فقر و غنا

هیچ کس ، خود را نکرد از او جدا

هر کسی از بهرِ کاری آمده

بر کرامتخانه ی او سر زده

آمده بهرِ ارادت، سویِ او

می کند گَه زمزمه، گَه گفتگو

دیگر این دل راهِ خود را می رود

پا و تن را همرهِ خود می بَرَد

بینِ سیلِ جمعیت ، گُم می شوی

از خودیت دور و، مَردُم می شوی

هر که هستی، ذرّه می گردی، غبار

با همه گَردان شوی، بر دُورِِ یار

او تو را در خویش، پیدا می کند

لایقِ الطافِ والا می کند

هستِ خود یابی اگر با او شَوی

گُم نگردی ، گر به پایِ او رَوی

دست در دستش بِنِه، چون کودکان

او دهد راهِ حقیقت را نشان

همچو او هر آنچه را داری بده

دین حق، با جان خود، یاری بده

دیده ام در این مسیر اربعین

پاره هایی از قیامت در زمین

هر چه دارد، با دل و جان می دهد

تا مدال میزبانی آوَرَد

میزبان با هر بضاعت آمده

بر پذیرایی و رحمت آمده

در طَبَق آورده، داراییِ خود

تا نمایَد، اوجِ شیداییِ خود

تا خوشآمد گوید او بر زائران

هر چه را دارد به جان سازد عیان

بس که اصرارت کند ،مهمان شَوی

افتخارش اینکه، آن موکب رَوی

شربتِ آبی، رُطب، چای و طعام

نانِ تازه، جایِ خواب و احترام

سفره دارِ اصلی این ره حسین

ما همه خدّامِ آن نور دو عین 

او به هر زائر براتی می دهد

تشنه را آب حیاتی می دهد

از نجف تا کربلا، پر می کشی

هستی خود را به آذر می کشی

خستگی، بی طاقتی، آزردگی

آمده جسمت برای بردگی

تا که همپای رقیه یا رباب

همچنان زینب، صبوری بی حساب

زینب و سنگ و کلام ناسزا

وای بر من،این کجا و آن کجا؟

کفشِ راحت، پا برهنه روی خار

از دو دیده، سیلِ این غم را ببار

دعوتی دائم به شربت، بر طعام

 گشنگی و تشنگیِ در شهر شام

مرکبِ راحت، به موکب در رفاه

بر اسیران مرکبی از اشک و آه

جان سپارم گر بر آن بی حرمتی

از ستم های یزیدِ لعنتی

کم بُوَد، باید به تَن، رنجش کشم

اندکی از غصّه اش، بر جان چِشَم

تا بفهمم این زیارت بهر چیست؟

تا بدانم صاحبِ این خانه کیست؟

دل گرو آورده ام نذری دهم

سر به راه عشق پاکِ او نَهَم

من همینم، می پذیری بنده را؟

برده ی بی ارزشِ شرمنده را؟

طوقِ حُبَّت را ، بِنِه بر گردنم

یک زِرِه ایمان، بپوشان بر تنم

تو نگهدارم ، چنان که بُردی ام

حافظم شو چون به رَه آوردی ام

ای چراغِ من، هدایت کن مرا

کشتی ام شو نزدِ طوفانِ بلا

یا حسین جان، تا ابد مدیونتم

اربعین آوردی ام، ممنونتم


بهشت رضوان:

غمینِ داغِ یاران شهیدم

ازین آشفتگی ها نا امیدم

چه گل هایی که پرپر شد به چل شب

به رخسار گلستان ، سرخی تب

دو چشمم ابر پر بارانِ دریا

دلم آشوب طوفانیّ صحرا

برای امنیت، خوبان شهیدند

از این دنیا شهادت برگزیدند

چهل روز است، که گرگان در تلاشند

که خون پاک یاران را بپاشند

فریب روبهان را خورده برخی

به پا کرده چنین ایام تلخی

چنان چشمان خود را بسته کردند

که امت را ز خود، دلخسته کردند

به جهل خود چنین اصرار کردند

حقیقت را چنین انکار کردند

مدارا تا به کی با این لجوجان

چرا خشم همه، گردیده پنهان

همه خون ها بگیرد دامنش را

عذابی بس فراوان شد مهیّا

ازین غم گر بمیرم شد روایم

طبیبی کو دهد اینک شفایم

به مرگ نحس خود در بد حجابی

به خون افکنده یاران را حسابی

که مکر و حیله ی هر ناجوانمرد

تبر بر طاقت این شیعیان زد

شغالان زوزه ها بر پا نمودند

در دوزخ به روی خود گشودند

چه قرآن ها که بر آتش نکردند

چرا بهر یتیمان غش نکردند

مساجد یا حرم شد هتک حرمت

بسیجی و سپاهی شد به غربت

همان هایی که در این خواب نازند

تمام هستی خود را ببازند

به پا خیز ای بسیجی ، ای سپاهی

بیا میدان ، نترس از این سیاهی

تباهی را تباه و در فنا کن

ندای حق ز حلقومت، رها کن

دگر بس این همه عفو و ترحّم

کنند این هرزه گان کِی گورشان گُم؟

الهی که به حق خون یاران

بمیرند بس ذلیل این بد سگالان

نبینند روز خوش در این زمانه

گرفتند دین و امنیّت نشانه

به عریانی و مستیّ و رذالت

وجود نحسشان بنموده عادت

پلیدانی که با شیطان نشستند

حریم حرمت حق را شکستند

ولی غافل از اینکه حق بمانَد

و باطل شعر رفتن را بخوانَد

 

سراینده: رضوانی نژاد

تقدیم به شهدای امنیت و شهدای مظلوم شاهچراغ


 

 تو که بر حادثه ها خندیدی

تو که بر خونِ وطن رقصیدی

تو که بر بوسه، زدی مُهرِ جنون

تو که بس بی سر و پا چرخیدی

چشم خود بستی و لب وا کردی

دیده بستی و تماشا کردی

همچو کوران و کران و لالان

شورش و فتنه و بلوا کردی

مزد خوش خدمتی ات را دیدی؟

لاله ی سرخ وطن را چیدی؟

خونِ ناحق که به گردن داری

با چه رویی، تو شبی خوابیدی؟

بهر یک سکته، چه غوغا کردی

خونبها خواسته، بلوا کردی

سنت و دین و وطن را ویران

هر چه را داشته، رسوا کردی

شک کن آیا که تو وجدان داری؟

یا که اندیشه ی شیطان داری؟

حیف باشد که بگویم حیوان!

تو فقط صورت انسان داری

روزهای همه غمگین گشته

کار من ناله و نفرین گشته

نفرتی دارم از این قوم لجوج

چه فضا درهم و سنگین گشته

با بصر، چشم بصیرت بگشا

روی بر حضرت داور بنما

تو مترسک شده ای دست عدو

ظلمت از روی دل خود بزدا

 بس کن این فتنه گری را دیگر

بده بر جهل و نزاعت آخر

زین همه فتنه و شور و غوغا

بنما آنچه که داری در سر

 کاسه ی صبر همه شد لبریز

بگذر از همه چیز و بگریز

هر دو عالم به تو ویران گشته

بکن از حمله ی شیران پرهیز

 ما همه پیرو رهبر هستیم

عهد و پیمان به سر و جان بستیم

خوش بُوَد فیض شهادت بر ما

از مِیِ سرخِ طهورا مستیم

 هر شهیدی که به خون می افتد

دشمنِ او به جنون می افتد

بکُشید این همه عیّاران را

شر بر این دشمن دون می افتد

لعن و نفرین فراوان بر تو

آتش و دیده ی گریان بر تو

خیر از زندگی ات پَر بکشد

شعله یِ سرکش و بریان بر تو

 از حرم رفته، حرامی گشتید

در بزه، وارد و نامی گشتید

بله، آخر شود این شام سیاه

محو یک وعده ی خامی گشتید

 بس ربا، رشوه و دزدی کردید

لقمه هایی به حرامی خوردید

دین پرید از دل و جان و خانه

چه بلا بر سر خود آوردید

دین و ناموس و وطن را دادید

جای آن شرک و ریا بنهادید

خاسر و دست تهی، وامانده

ز همه عقل و حیا ، آزادید

 زن به گرداب فنا رفته، ز تو

زندگی سوی جفا رفته ز تو

گشته برده تن و جان و روحت

حریت تا به کجا رفته ز تو

 کاشکی بار دگر زاده شویم

کاش بار دگر آزاده شویم

بر ظهور گل رخسار جهان

مهدی فاطمه، آماده شویم

سراینده: سیده فرزانه رضوانی نژاد


 

در بارگاهِ شاهِ دین

ولادت- سوم شعبان1439- جمعه31/1/1397

مولا حسین ابن علی، امشب ولادت می شود

گویا به عالم هدیه ای، والا کرامت می شود

غم را کناری زن بیا، تا طبلِ شادی بَرزنم

دنیا زِ حُسنِ رویِ او، وه با سعادت می شود

نورِ رُخَش در هر کجا، دارد تلألو، چون گُهر

خونِ خدا بر دامنِ، زهرا عنایت می شود

عشقِ حسین ابن علی، شوری به جان ها می دهد

هر بیدلی در آخرت، با او شفاعت می شود

در کربلایِ یادِ او، لبخند و اشک و ناله ها

حتّی زِ رأسِ بی تنش، قرآن تلاوت می شود

از بس کَرَم دارد بدان، عفوش همه شامل شَوَد

در بارگاهِ شاهِ دین، نادم ضمانت می شود

خون و سر و جان و تنم، باشد فدایِ راهِ او

هر خار و خَس با نامِ او، بَس با لیاقت می شود

ما در کمندِ زلفِ او، او در کمندِ زلفِ حق

با نامِ مولایم حسین، هر کس هدایت می شود

مولا علی خرسند از او، احمد زند لبخند از او

امّا کنارِ خنده ها، اشکی روایت می شود

قربانِ سالاری شوم، وَز بهرِ دین قربان شود

بینِ شهیدان قسمتش، فخر و سیادت می شود